گنجور

 
اسیری لاهیجی

ساقی شراب عشق ده تا از خرد یکسو شوم

مست و خرابم کن چنان کز ما برآیم هو شوم

ای شاهد مه روی ما در ده می جام فنا

تا از خمار ما و من یابم امان و او شوم

وقت است تا چون عاشقان دست از خودی کوته کنم

پا در ره عشقش نهم با دوست همزانو شوم

از گلخن طبع و هوا همچون ملک دوری کنم

در گلشن ذات و صفت مانند گل خوش بو شوم

اندر میان ما و تو مایی ما آمد حجاب

ایکاش برخیزد منی تا با تو روبررو شوم

خوی خوش عشاق تو جانبازی است و نیستی

هستی چو محو عشق شد با عاشقان همخو شوم

مایی اسیری غرق شد در موج دریای قدم

بحرم بمعنی این زمان در صورت ارچه جو شوم