گنجور

 
اسیری لاهیجی

ما ز جام باده عشقیم مخمورالست

زان سبب باشد مدامم با می و شاهد نشست

با می و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست

عهدنام نیک و زهد و توبه را خواهم شکست

پای همت برسرزهد ریا بنهاده ایم

رندم و مست و خراباتی و جام می بدست

عشق ترسا زاده ما را برد خوش خوش برکنار

از مسلمانی و دین و برمیان زناربست

غمزه جادو دل و دینم تمامی برده بود

نیم جانی ماند و خواهد آن دو چشم نیم مست

حسن شاهد از همه ذرات چون مشهود ماست

حق پرستم دان اگر بینی که گشتم بت پرست

چون اسیری باده جام فنا را نوش کرد

مست و بیخود گشت و از قید خودی یکباره رست