گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عید است نگارینا سرپنجه نگارین کن

با دست نگارین می در جام بلورین کن

حنا ندهد گر دست خونین دل عاشق هست

از خون دلم ساعد برخیز نگارین کن

جامی زمی کهنه جامه زحریر نو

با یار کهن تجدید آنعهد نخستین کن

ای یارک دیرینم من عاشق پارینم

بگذر تو زیار نو یاد از من پارین کن

گو نافه چین در پارس ای ترک نیارد کس

یک نافه زمو بگشا یک ملک همه چین کن

زرد است مرا رخسار در ده می گلناری

این کاه ربا از می بیجاده ورنگین کن

هم ساقی مستانی هم شاهد یارانی

هم مرغ خوش الحانی هر کار بآئین کن

دین داری و عشق ایدل سنگ است و سبو هشدار

چون عشق بتان داری رو ترک دل و دین کن

آشفته عروس عشق آمد چو بعقد تو

از مدحت شیرین حق بیتیش بکابین کن

از گفته آشفته مطرب چو غزل خوان شد

ای پادشه خوبان خوش بشنو و تحسین کن