گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تا در آیینه رویت صنما می‌نگرم

کافرم گر به جز از نور خدا می‌نگرم

چشم ظاهر بکنم دیده دل باز کنم

تا نگویی به تو از نفس و هوا می‌نگرم

هرچه آید ز تو گر خود همه جور است و جفا

هم در آن جور اثر مهر و وفا می‌نگرم

خضر خطت ننماید به من آن چشمه نوش

با وجود لبت از آب بقا می‌نگرم

ترک غمزه کند اخراجم از آن چین دو زلف

گر به آهوی دو چشمت به خطا می‌نگرم

تا تو ای کعبه صلا دادیم از بهر طواف

نیستم حاجی اگر بر سر و پا می‌نگرم

در ره کعبه گذارم به خرابات افتاد

این بصیرت ز کجا بوده کجا می‌نگرم

فکر درمان چه کنی از پی بیماری دل

دردمند تو نیم گر به دوا می‌نگرم

می‌رود جانم و جانان ز قفا آشفته

نیست اندیشه بیشم به قفا می‌نگرم

من علی را نستایم به خدایی اما

اندر آیینه رویش به خدا می‌نگرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode