گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چون نسیم از برم آن ماه بناگاه گذشت

بر من آن رفت که بر شمع سحرگاه گذشت

نیمی از آن خم گیسو بکفم بود و گرفت

آه از آن عمر درازم که چه کوتاه گذشت

بوی پیراهن یوسف نشنیدم و دریغ

همه عمرم چو گدایان بسر راه گذشت

واعظ از طول قیامت چکنی قصه برو

آزمودیم و همه روز بیک آه گذشت

مرک چون تاختن ارد به بنی نوع بشر

بر گدا نیز همان رفت که بر شاه گذشت

سیخ کمانا چه بزه میکنی از ناز کمان

وه که از کوه گران غمزه جانکاه گذشت

لیلی از حالت مجنون چه بپرسی که چه شد

سایه وار از پی تو بوده و همراه گذشت

گفتی ای ماه دو هفته که مهی در سفرم

سالها بر من آشفته در این ماه گذشت

از فراق تو پناهم بدرشاه نجف

آنکه از نه فلکش پایه درگاه گذشت