در طور دلم نورصفت جلوهگر آیی
شب شعله شوی باز و چو شمعم به سر آیی
سودا نهمت نام و یا عشق کدامی
هر روزه به رنگ دگری جلوهگر آیی
گه بانگ انا الحق به سر دار برآری
منصورصفت گه به سر دار برآیی
گه در دم نایی بدمی نغمه دلکش
گه ناله جان سوزی از نی به در آیی
یعقوب شوی گاه به یوسف بنهی دل
گهگاه به رنگ پدر و گه پسر آیی
گه گلبن و گه گل به سر شاخ به گلزار
گه بلبل و بر جلوه گل نغمهگر آیی
گه میشوی اندر خم استاد فلاطون
گه ساقی و گه نشئه و گاهی اثر آیی
گه دجله نیلی به ره موسی فرعون
گه بهر خلیل الله باغ از شرر آیی
گه بر دم عیسی بدمی پرورش روح
گه اژدر موسی شده و سحر خور آیی
گه لیلی طنازی اندر حشم ناز
مجنون شوی آنگاه به کوه و کمر آیی
اندر همه ذرات عیانی و نهانی
نادیده و بینند چو نور بصر آیی
بازآ به سرم یار خدا را ز سر مهر
تا سعد شود نحس چو تو در صفر آیی
گر ماه صفر نحس تویی اصل سعادت
اکسیر نحاسی و به مس خورده ار آیی
هم مظهر حقی تو و هم مظهر آثار
نبود عجب ار زآنکه بهر رنگ برآیی
آشفته به درگاه تو ای شاهد پناهد
گر جور بسی برده تواش دادگر آیی
شاهنشه امکانی و در طوس غریبی
شاید که غریبان را وقتی به سر آیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آنکه کشی باده و از خانه برآیی
مستان و غزلخوان به سر رهگذر آیی
من کز خبر آمدنت حال ندارم
حالم چه بود گر به سر و بیخبر آیی؟
بهر نگهی چند شب و روز نشینم
[...]
ای نفس گر از در معنی به در آیی
از صحبت ظاهر به حقیقت بگرایی
عزلت بگزینی ز همه خلق چو عنقا
نه بلبل شیدا که به هر گل بسرایی
آن روز نماید به تو رخ شاهد معنی
[...]
تا کی رودم خون دل از هر مژه چون جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان بِبَرآئی
بیمار غمت جان به لب و دل نگران است
شاید که به آئین طبیبان بدر آئی
من شمع صفت گریه کنان جان دهم از شوق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.