گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای ترک از تیر نظر تو آفت رویین‌تنی

شیر ار بود آهوفکن تو آهوی شیرافکنی

بر برگ لاله سنبلی یا سبزه بر گرد گلی

بگرفته‌ای خاتم ز جم ای خط مگر اهریمنی

ای زلف پرچین و گره بر گو کمندی یا زره

بر گردن مه چنبری بر مهر تابان جوشنی

ای مو بر آن رو غازه‌ای مشک تری و تازه‌ای

با اینکه نار چهره را پیوسته در پیراهنی

ای چشم فتان ساحری ای ترک غضبان کافری

در خوردن خون ماهری در جادویی بس پرفنی

پیر مغان موسی بود می شعله سینا بود

از خاک پاک میکده لابد تو طور ایمنی

در دیده هرگز ناییم ای شاهد هرجاییم

با اینکه تو خورشیدسان در دشت و کوی و برزنی

در جلوه‌گه لیلاستی گه در نظر عذراستی

گه مظهر سلماستی شیرین گهی در ارمنی

جانان جان و جان تن آرام دل و روح بدن

گفتم مگر دوری ز من چون نیک دیدم با منی