گنجور

 
عارف قزوینی

تو ای ستارهٔ صبح وصال و روز امید

طلوع کن که چو شب تیره‌بخت شد ناهید

بکش به رشتهٔ تحریر نظم و نثر سخن

ز بحر فکر گهرخیز همچو مروارید

چو آبگینهٔ اسکندری و جام جمی

که هرکه نقش بد و خوب در تو خواهد دید

تو همچنان ورق گل به دست باد صبا

به هر دیار پراکنده شو چو پیک و برید

بگو که نامهٔ ناهید را تبهکاران

سبب شدند که شیرازه‌اش ز هم پاشید

ز شادی و غم ایام زین مکن دلخوش

که ابر طرف چمن گریه کرد و گل خندید

مگوی نوبت او درگذشت، نوبت ماست

که این شتر به در خانه خواهدت خوابید

من از روز بد اندیشه نیست، نی شاید

ستیزه با بد، باید ز روز خوش ترسید

به سد یأجوج ار روزنامه بنویسی

در این محیط نخواهی مصون شد از تنقید

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه