ای کریمی که در زمین امید
هرچه رست از سحاب جود تو رست
لغزی گفتهام که تشبیهش
هست زاحوال بدسگال تو چست
آنچه از پارسی و تازی او
چون مرکب کنی دو حرف نخست
در مزان هرکه بیندش گوید
نامی از نامهای دشمن تست
باز چون با ز پارسیش افتاد
در ... مادرش چه سخت و چه سست
وانچه باقی بماند از تازیش
هست همچون شمایلش به درست
مر مرا در شبی که خدمت تو
روی بختم به آب لطف بشست
دادهای آن عدد که بر کف راست
پشت ابهام از رکوع آن جست
بده ار پخته شد و گر نی نی
نه تو در بصرهای نه من در بست
در دو هستیت نیستی مرساد
تا که مرفوع هست باشد هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره امید و کرامت الهی است. شاعر از خداوند میخواهد که رحمت و بخشش خود را بر او نازل کند و به او یاری دهد. او به تضادها و چالاکیهای درونی خود اشاره میکند و این را با استفاده از زبان فارسی و عربی بیان میکند. مضمون کلی شعر بر ارتباط انسان با خدا، نکات معنوی و تلاش برای درک حقیقت وجودی انسان و خداوند متمرکز است. شاعر در نهایت به بیثباتی دنیای مادی اشاره میکند و از خداوند میخواهد که او را در مسیر راست و صحیح هدایت کند.
هوش مصنوعی: ای بخشندهای که در این جهان، امید هر چیزی که برمیخیزد، از بارش سخاوت تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: من به گونهای سخن گفتم که میتوان آن را به حال بد تو تشبیه کرد.
هوش مصنوعی: آنچه از زبان فارسی و عربی به دست میآید، اگر با هم ترکیب کنی، دو حرف اول آن را میتوانی به کار ببری.
هوش مصنوعی: هرکس که او را ببیند، بر زبانش نامی از نامهای دشمنان تو جاری میشود.
هوش مصنوعی: وقتی با پارسیزبانها ارتباط برقرار کرد، مادرش چقدر در این مورد سختگیر و چقدر در این زمینه بیتوجه بود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تازگی و نو بودنش باقی بماند، مانند شکل و نمای آن به درستی باقی میماند.
هوش مصنوعی: در شبهایی که من با حضور تو خوشبختیام را به دست میآورم، نیکی و محبت تو مرا به پاکی و صفا میآورد.
هوش مصنوعی: آن عددی را به من دادهای که بر روی دست راست و پشت عدم روشنایی بهدست آمده و از فروتنی و رکود ناشی میشود.
هوش مصنوعی: اگر به من بخشیده شد، خوب است وگرنه تو در بصرهای و من در بست.
هوش مصنوعی: در دو وجود، وجودی وجود ندارد که برای رهایی از هستی تلاش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست
آمد آن رگزن مسیحپرست
شست الماسگون گرفته به دست
کرسی افکند و برنشست بر او
بازوی خواجه عمید ببست
شست چون دید گفت عز و علا
[...]
ستد و داد جز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست
تا مرا بود بر ولایت دست
بودم ایزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هیچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمی
[...]
آمد آن حور و دست من بربست
زده استادوار نیش به دست
زنخ او به دست بگرفتم
چون رگ دست من ز نیش بخست
گفت هشیار باش و آهسته
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.