گنجور

 
انوری

کی بود کاین سپهر حادثه‌زای

جمله از یکدگر فرو ریزد؟

تا چو پرویزن است او که مدام

بر جهان آتش بلا بیزد

در جهان بوی عافیت نگذاشت

چند از این رنگ فتنه آمیزد؟

برنخیزد مگر به دست ستم

من ندانم کزین چه برخیزد

می‌نیارم گریخت گرنه نه من

دیو از این روزگار بگریزد

بِه بیوسی چو گربه چند کنم

زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد

بالله از بس که این لئیم ظفر

با مقیمان خاک بستیزد

آنچنان شد که بر فلک به مثل

شیر با گاو اگر برآویزد

زانکه باشد که در مزاج فلک

چون پلنگان فسادی انگیزد

هر کجا در دل زمین موشی است

سرنگون سار بر فلک میزد