گرفتم سر به پیمان درنیاری
سر جور و جفا باری چه داری
چو یاران گر به پیغامی نیرزم
به دشنامی چرا یادم نیاری
به غم باری دلم را شاد میدار
اگر عادت نداری غمگساری
من از وصلت فقع تا کی گشایم
چو تو نامم به یخ برمینگاری
شمار از وصل تو کی برتوان داشت
تو کس را از شماری کی شماری
ترا گویم که به زین باید این کار
مرا گویی تو باری در چه کاری
تو داری دل که خواهد داد دادم
تویی یار از که خواهم خواست یاری
دل بیمعنی تو کی گذارد
که این معنی به گوش اندر گذاری
ترا چه در میان غم انوری راست
تو بیمعنی از این غم برکناری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تعبیر درد و غم ناشی از جدایی و بیتوجهی محبوب میپردازد. او از محبوبش میخواهد که به وعدههایش وفا کند و از او یاد کند، زیرا یاد او برایش مهم است. شاعر احساس میکند که دلش از غم پر است و اگر محبوب در غم او شریک نمیشود، پس به چه دلیل او را دوست دارد؟ او همچنین به پرسشهای خاصی از محبوب اشاره میکند و در نهایت از او میخواهد که به او اهمیت بدهد و در این غم شریک شود. شاعر از بیتفاوتی محبوبش رنج میبرد و به دنبال محبت و همدلی اوست.
هوش مصنوعی: من به عهد و پیمان وفادار هستم و امیدوارم که تو هم به من خیانت نکنی. چه چیزی داری که میخواهی در مقابل این وفاداری نشان دهی؟
هوش مصنوعی: اگر دوستان به خاطر پیغامی به من آسیب بزنند، چرا یادم نمیآوری که من نیز به خاطر دشنامی به آنها پاسخ نمیدهم؟
هوش مصنوعی: اگر عادت به تسلی دادن دل دیگران نداری، پس به من کمک کن تا با غم و اندوه خود کنار بیایم و دلم را شاد نگه دار.
هوش مصنوعی: من نمیدانم تا چه زمانی میتوانم برای وصالت تلاش کنم، چون تو نامم را به سردی بر روی یخ نقش میزنی.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند تعداد وصلهای تو را بشمارد؛ تو هم هیچکس را نمیتوانی در شمار بگنجانی.
هوش مصنوعی: به تو میگویم که باید در این کار کمکم کنی، تو بگو در چه موردی کمک نیاز داری.
هوش مصنوعی: تو با دل خود و عشقات مرا مجذوب کردهای، و حالا که تو یار منی، نمیدانم از چه کسی باید برای یاری خواستههایم کمک بگیرم.
هوش مصنوعی: دل بیمعنی تو چگونه تحمل میکند که این مفهوم را به گوش کسی برسانی؟
هوش مصنوعی: تو چه چیزی از غم انوری میدانی؟ تو در این غم از درد و رنج بیخبری و از آن برکناری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.