گنجور

 
انوری

گرفتم سر به پیمان درنیاری

سر جور و جفا باری چه داری

چو یاران گر به پیغامی نیرزم

به دشنامی چرا یادم نیاری

به غم باری دلم را شاد می‌دار

اگر عادت نداری غمگساری

من از وصلت فقع تا کی گشایم

چو تو نامم به یخ برمی‌نگاری

شمار از وصل تو کی برتوان داشت

تو کس را از شماری کی شماری

ترا گویم که به زین باید این کار

مرا گویی تو باری در چه کاری

تو داری دل که خواهد داد دادم

تویی یار از که خواهم خواست یاری

دل بی‌معنی تو کی گذارد

که این معنی به گوش اندر گذاری

ترا چه در میان غم انوری راست

تو بی‌معنی از این غم برکناری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه