گنجور

 
انوری

یاد می‌دار کانچه بنمودی

در وفا برخلافِ آن بودی

حالِ من دیده در کشاکشِ هجر

وصل را هیچ روی ننمودی

ناز تنهات بود عادت و بس

خوش‌خوش اکنون جفا درافزودی

بوسه‌ای خواستم نبخشیدی

ناله‌ها کردم و نبخشودی

وعدهایی دهی بدان دیری

پس پشیمان شوی بدین زودی

راستی باید از لبت خجلم

که بسی خرج‌هاش فرمودی

خدمتِ من بدو رسان و بگو:

چونی؟ از دردِ سر برآسودی؟

انوری این چه شیوه‌یِ غزل است

که بدان گویِ نطق بربودی

دامن از چرخ برکشید سخن

تا تو دامن بدو بیالودی