من که باشم که تمنای وصال تو کنم
یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
کس به درگاه خیال تو نمییابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد
ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم
از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم
مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم
ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم
در غزلها صفت چشم غزال تو کنم
شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن
که همی وصف جمالت به کمال تو کنم
چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا
شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که باشم که تمنای وصال تو کنم؟
یاکیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
کس به درگاه خیال تو نمی یابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم
چه خیال است تمنای وصال تو کنم؟
نیست چون حوصله یک نگه دور مرا
به ازین نیست قناعت به خیال تو کنم
برگ بارست به نورسته نهالی که تراست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.