بیا تا ببینی که من بر چه کارم
نیایی میا برگ این هم ندارم
به جانی که بیتو مرا میبرآید
چه باید جهانی به هم برنیارم
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم
غمی دارم آنجا نه بیدستیارم
مرا گویی از عشق من بر چه کاری
اگر کار این است بر هیچ کارم
منم گاه و بیگاه در دخل و خرجی
غمی میستانم دمی میسپارم
غمت با دلم گفت کز عشق چونی
نفس برنیاورد یعنی که زارم
چه گویی غم تو بدان سر درآرد
که در سایهٔ دولتش سر برآرم
فراقا به روز خودت هم ببینم
اگر هیچ باقی است بر روزگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق خود را نسبت به عشق و فراق بیان میکند. او از رنج و غمی سخن میگوید که بدون عشق در دلش وجود دارد و میگوید که با وجود این درد، هیچ کاری برای او مهم نیست. شاعر در تلاش است تا درک کند دوستی که او را رنج میدهد، چگونه به زندگیاش تأثیر میگذارد. عشق برای او محور تمام احساسات است و او از بیمعنایی زندگیاش بدون عشق صحبت میکند. در نهایت، او اشاره میکند که حتی اگر روزهایی سخت پیش بیاید، باید از آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: بیا تا ببینی که من در چه حال و روزی هستم، اگر نمیخواهی بیایی، اشکالی ندارد، حتی برگی هم برای تو ندارم.
هوش مصنوعی: اگر وجود تو از زندگیام دور باشد، چه اهمیتی دارد که جهان را بههم بریزم؟
هوش مصنوعی: من دلی دارم که در آنجا هیچکس نیست، و غمی دارم که در آنجا کسی نیست به من کمک کند.
هوش مصنوعی: میگویی که از عشق من چه فایدهای داری، اما اگر این عشق به این شکل است، من هیچ کاری نمیخواهم انجام دهم.
هوش مصنوعی: من در طول روز، گاهی به بهانهی مخارج و درآمدها، دچار غم و اندوه میشوم و لحظهای از آن راحتی نمییابم.
هوش مصنوعی: غم تو به دلم گفت که وضعیت عشقم چطور است. این حکایت از این دارد که من به قدری زار و نزار هستم که حتی نمیتوانم نفس بکشم.
هوش مصنوعی: چه بگویم دربارهٔ غمت، که چگونه میتواند در سایهٔ حمایت او برطرف شود و من سر بلند کنم.
هوش مصنوعی: اگر روزی دوباره همدیگر را دیدم، به یاد بیاورم که آیا هنوز چیزی از گذشتهام باقی مانده است یا نه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من
بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو
[...]
اگر برشمارم غم بیشمارم
ندارند باور یکی از هزارم
نیاید در انگشت این غم شمردن
مگر اشک میریزم و میشمارم
گر انگشت نتواند این غم به سر برد
[...]
چو شمع از هوای بتان بی قرارم
همیشه سحرخیز و شب زنده دارم
سراسیمه حال و سیه روزگارم
بسوز دل و دیده اشکبارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.