گنجور

 
امیر معزی

ای سروری‌ که قول تو چون وحی منزل است

کارت چون معجزات رسولان مُرسَل است

عالی دو آیت است علا و بها بهم

در شان دین و دولت تو هر دو منزل است

هر روز بر دوام دهد آفتاب نور

بر آفتاب جود تو گویی موکل است

تا از نسیم خلق تو گیتی معطر است

بازار و کار عطر فروشان معطل است

گر واجب است درخور تفصیل مُجمَلی

تفصیل جود را کف راد تو مُجمَل است

باطل کند حُسام تو چون معجز کلیم

چندانکه حاسدان تو را سِحر مُبطَل است

هنگام مدح مَخلَص اشعار شاعران

بی‌نام و بی‌خطاب تو موقوف و مُهمَل است

چون دایره است شعرم و مدح تو مرکز است

چون آینه است طبعم و جود تو صیقل است

آن خوبترکه پیش تو آرم عروس مدح

کز جود تو قبالهٔ کابین مُسَجَّل است

آن خلعت شریف که فرموده ای مرا

همتای جامه‌های نسیج و مُثَقّل است

اسبی‌ که داده‌اند نه از خاص تو مرا

پیرست و بد رواست‌ کهن لنگ و کاهل است

گر با فسار و توبره جلدست در علف

با زین و با لگام به رفتار تُنبَل است

بالای او به قصر ‌مَشیدَست نردبان

حلقوم او به بِئر مُعَطّل مُرَمَّل است

مالد به قصر و بر در و دیوار خویشتن

گویی ز فرق تا قد‌مش‌ گرّ و دُمَّل است

ترکیب او زگونهٔ سرخ و مزاج سرد

همرنگ آب صندل و هم‌طبع صندل است

بالا گهی نبیند گویی که اَعوَرست

گاهی یکی دو بیند گویی‌ که ا‌َحوَلَ است

اسبی قوی است از در گردون کشیدن است

نه از در نشست حکیمان افضل است

در شهر وراه در همه جایی مرا برو

نه جای اعتماد و نه جای مُعَوَّل است

از عین دولت است شکایت درین عطا

کوته‌ کنم حدیث اگر چه مفصل است

زان سان ‌که هست باز فرستادمش به‌ تو

آن را بَدَل فرست‌ که تشریف اوَّل است

تا در زمانه چون مه کانون کشد سپاه

در تابه خانه موسم کانون و منقل است

تاج سر قبیله و آل پدر تو باش

کز تو سرش به تاج بزرگی مُکَلَّل است

می‌ خواه از آن صنم که بناگوش و زلف او

کافور مشک پرور و مشک مسلسل است

 
 
 
مسعود سعد سلمان

بر گل مل آر خیز که وقت گل و مل است

گل عاشق مل است که مل قصه گل است

اکنون چرای آهو در دشت سنبل است

بر شاخ ها ز بلبل پیوسته غلغل است

سراج قمری

در پیش من ز بهر طرب کوزهٔ مل است

و این هردو دست کردهٔ آهل در آمل است

گاهی حدیث من ز غزل‌های قمری است

گاهی سماع من ز نواهای بلبل است

گاهی ز بوی باده، در این دست عنبر است

[...]

اثیر اخسیکتی

لفظ الهی از ره اطلاق مشکل است

اینجا دگر نه معنی لاهوت حاصل است

همام تبریزی

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است

در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است

تعجیل می‌کنی تو و پایم نمی‌رود

بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است

شیرینی وصال چو بی‌تلخی فراق

[...]

ابن یمین

هر کس که حال دینی و عقبی شناخت او

زین بس ملول حال بدان سخت مایل است

چیزیکه هست مرتبه اولش هلاک

ترسان بود ز آخر او کو نه غافل است

و آنچیز کآخرش بجز از مرگ هیچ نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه