گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر معزی

اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست

تفاخر هنر از شهریار نامورست

جلال دولت عالی جمال ملت حق

که پادشاه جهان است و خسرو بشرست

اگر زمانه بنازد ز عدل او نه شگفت

که عدل او ز حوادث زمانه را سپرست

به گِرد رایت او گَرد گر ظفر خواهی

که ‌گرد رایت عالیش آیت ظفرست

همیشه روشنی از رای اوست عالم را

مگر که عالم چشم است ورای او بصر است

خجسته دولت او آفتاب را ماند

که هم به خاور از او نور و هم به باختر است

اگر خرد ز دل آید دلش همه خردست

و گر هنر ز تن آید تنش همه هنرست

نه بی‌ستایش او بر زبان کس سخن است

نه بی‌ پرستش او بر میان کس کمر است

از آن بود نظر مشتری خجسته به فال

که بخت فرخ او را به مشتری نظرست

مناز خیره به قومی که پیشتر بودند

به شاه ناز کز ایشان به ملک بیشتر است

پدرش بود به دولت زیاده از دگران

به دین و دا‌نش و داد او زیاده از پدرست

خدایگانا فتح تو از میان فتوح

به قدر و جاه چو سَبْع‌ُالمَثانی از سُوَرست

تو آن شهی که هوای تو داد بی‌ستم است

تو آن شهی‌ که رضای تو نفع بی‌ضررست

ز روی عقل جهان چون تن است کان تن را

مراد تو چو سر ورای تو چو چشم سرست

خدای عرش به حکم تو کرد گنج ملوک

اگر چه بیش تو گنج ملوک بی‌خطرست

مگر مراد تو جزوی است از قضا و قدر

که حَلّ و عَقدِ جهان از قضا و از قَدَرست

زمانه را دو درست از بدی و از نیکی

حُسام و کِلک تو قفل و کلید آن دو درست

به شرق و غرب ز احسان وجود تو صفت است

به بر و بحر ز انصاف و عدل تو سمرست

بسا کسا که چو آتش به کینهٔ تو شتافت

کنون دو دیده پر از دود و دل پر از شررست

مگر عداوت تو آتش جگرسوز است

که سال و ماه عدوی تو سوخته جگرست

شریف حضرت تو هست‌ کعبهٔ شاهان

سریر تو چو مقام و رکاب تو حَجَرست

به مدح توست سزاوار هر کجا نُکَت است

به تاج توست سزاوار هرکجا گهرست

مدایح تو همه مدح ما بیفروزد

که طبع ما صدف است و مدیح تو دررست

به جز خدای تعالی هرآنچه هست دگر

همه سراسر زیرست و بخت تو زبرست

تو را ز بخت و جهان را ز عدل تو هر روز

بشارتی دگرست و سعادتی دگرست

همیشه تا که زمانه نتیجهٔ فلک است

همیشه تا که مُحرّم مُقدّم صفرست

جهان تو گیر و ولایت تو بخش و شاه تو باش

ز دهر مگذر اگرچه که دهر در گذرست

برو به کام دل خو‌یش هر کجا خواهی

که کردگار تو را یار و بخت راهبرست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
لبیبی

در این قصیده که گفتم من اقتفا کردم

باوستاد لبیبی که سیدالشعراست

بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت:

«سخن که نظم کنند آن درست باید و راست »

سید حسن غزنوی

قوی دلی که به خلق و به خلق گل شکر است

ز خلق و خلقش چون گل شکر در آب تر است

ثبات دولت او جان صورت امل است

شعاع خنجر او نور دیده ظفر است

همای همت او ظل مردمی گسترد

[...]

سعدی

به راه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست

تو چوب راست بر آتش دریغ می‌داری

کجا به آتش دوزخ برند مردم راست

امیرخسرو دهلوی

شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است

که شام تا سحرم زلف یار در نظر است

چگونه تیره نباشد رخم که شمع مراد

نمی فروزد ازین آتشی که در جگر است

مگو که چند شوی بی خبر ز مستی عشق

[...]

ابن یمین

براه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تراست

تو چوب راست بر آتش دریغ میداری

کجا بآتش دوزخ برند مردم راست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه