گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر معزی

ای شاه تاج‌داران وی تاج شهریاران

گردون کامکاری خورشید کامکاران

گر عید روزه‌داران بر خلق هست فرخ

دیدار توست فرخ بر عید روزه‌داران

جز تو جلال دولت نامد زپادشاهان

جز تو جمال ملت نامد ز شهریاران

آن‌ کاو تو را ببیند باشد ز نیکبختان

وان کاو تورا شناسد باشد ز بختیاران

تا دین مصطفی را یاری و حق شناسی

دولت به تو بنازد چون مصطفی بهٔاران

بشکفت روی‌ گیتی از فر دولت تو

مانند باغ و بستان در فصل نوبهاران

ابری است دست رادت بخشنده بر خلایق

این بدره‌های گوهر وان قطره‌های باران

منسوخ‌ گشت شاها با علم و سیرت تو

هم سیرت بزرگان هم حلم بردباران

هر روز بر رعیت رحمت همی فزایی

این است پادشاها رسم بزرگواران

ای آتش حُسامت آب حسود برده

وز باد سر حسودت مانند خاکساران

چرخ است مرکب تو ماه تمام زینش

مهرست طلعت تو سیارگان سواران

یک تن همی نیارد با مرکبت جهیدن

با سنگ سخت خارا چون‌ گشت خار خاران

امسال روم و چین را هست از تو استواری

سال دگر نشانی در مصر استواران

گر ره دهی به خدمت پیشت میان ببندد

فغفور چون غلامان قیصر چو پرده‌داران

آنجا که برگماری لشکر به‌دشمنان بر

گرید مخالف تو چون ابر در بهاران

وانجا که در مصافی خنجر همی‌گذاری

در خدمت تو نصرت باشد ز حق‌گزاران

وآنجا که صید جویی در خون‌ گور و آهو

کهسار و دشت و وادی گردد چون لاله‌زاران

از بهر آنکه باشد نخجیر خنجر تو

آید همی به صحرا آهو ز کوهساران

شاها خدایگانا چون شعر من شنیدی

خوانند تا قیامت شعرم نکو شعاران

گر پیش خویش خوانی من بنده را معزی

بر درگه تو باشد بختم ز خواستاران

بسیار راهواران هستند حاسد من

لنگی همی نمایم در پیش راهواران

تا هست جای بلبل تا هست جای قمری

گه در میان بستان گه در سر چناران

بنشان غبار روزه بنشین به شادکامی

مگذر تو از زمانه گیتی همی‌گذاران

با دولت و سعادت با خرمی و شادی

چون عید روزه‌داران بگذار صدهزاران

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم

[...]

سیف فرغانی

از لطف وحسن یارم در جمع گل عذاران

چون برگلست شبنم چون بر شکوفه باران

در صحبت رقیبان هست آن نگار دایم

شمعی بپیش کوران گنجی بدست ماران

ای جمله بی تو غمگین چون عندلیب بی گل

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران

چون ابر رخت هستی کش سوی کوهساران

خاطر سخن شنو کن دفتر به می گرو کن

در طور فقر نو کن آئین کامکاران

باد از مسیح دم زد لاله به که علم زد

[...]

صائب تبریزی

اشکی که از ندامت ریزند باده خواران

شیرازه نشاط است چون رشته های باران

ایام خط مگردید غافل ز گلعذاران

کاین سبزه همعنان است با ابر نوبهاران

تخمی است پوچ در خاک، خونی است مرده در پوست

[...]

یغمای جندقی

تفریق جسم و جان است بدرود دوستداران

با آتش جدائی باد است پند یاران

دل دجله دیده دریا برق آه و اشک باران

بگذار تا بگرئیم چون ابر در بهاران

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه