خسرو دشمن شکن که صورت فتحش
در سر تیغ جهانگشای توان دید
با سخطش، صولت عقاب توان یافت
در نظرش، سایه همای توان دید
هندوی شب را ز گرد طره چترش
بر صدف ماه مشک سای توان دید
زین سوی مدح وی است هرچه بتبجیل
از سر ادراک عقل ورای توان دید
چون بفلک بر شوی ز قامت قدرش
گر نتوان دید پشت پای توان دید
در تتق ملک حرف حبر فلک را
زان دل و طبع لطیفه زای توان دید
پرده گی غیت را بدیده ی فکرش
در نفسی صد هزار جای توان دید
جمله بتفهیم شهریار جهان است
هر هنری کز من گدای توان دید
در دل خیناگر است مطربی ار چند
صورت زخمه ز چنگ و نای توان دید
گوهر بختی برد خزانه و لیکن
دبدبه بر درگه درای توان دید
بندگی آنجا رسد که چهره مستی
هم بمی لعل جان فزای توان دید
آینه ی بیوه گان هم آن بنماید
هرچه بجام جهان نمای توان دید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.