شاها مَثل رخ تو و روح
چون باغ ودماغ و باد و باده است
آن حامله تیغ حیض پالای
صد ملک بیک شکم بزاده است
رضوان در هشت باغ باقی
وز خاک جناب تو گشاده است
کردون که سه طفل را پدراوست
در عقد جلالت تو ماده است
بالله که فروغ شمع دانش
در نکته حرف تو نهاده است
در خدمت ساقیان بزمت
مه نو خط آفتاب ساده است
بی بزم تو بنده چند روز است
کز مرکب خرمی پیاده است
از شمع مهابت تو اینک
سرسوخته در لکن نهاده است
در چاشنی سخن ندیده است
کاثار نه از ایاغ و باده است
گر شاه کناه او به بخشد
شاید که بعذر داد، داده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نینی چو به کدیه دل نهاده است
گو خیز و بیا که در گشاده است
سودای که در سرت فتادهاست
این داغ که بر دلت نهادهاست
ابر از نظرم ز بس فتاده است
گویم که گهر حرامزاده است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.