گنجور

 
اثیر اخسیکتی

چه بود ماه که با روی تو از کوه بر آید

چه زند سرو که با قد تو بالا بنماید

هر کجا بوی تو آمد ز صبا گرد نخیزد

هر کجا روی تو آمد ز سحر صبح نیاید

غمت آورد بدر صبر خرد گفت که حقا

اگر او اوست که من دانم ازو جور نشاید

گفتی ار بر سر این مهر بپائی بخوری بَر

باش اینجا سخنی هست ، اگر عمر بپاید

صبر زندان فراق تو شکستن نتواند

ور به دندان همه آن است که زنجیر نماید

روی کس نبود وصل تو، یا بخت من این است

که شب حامله جز هجر همی هیچ نزاید

بار این حادثه من خسته ، به منزل برسانم

گر در آن سر که جفاهای تو باشد مگر آید

گفته بودی بخورم خون دلت مصلحت این است

گوشمالیش بدین جور که او کرد بباید

شاید ای دوست همین آید از آن خو که تو داری

ور جز این آید از آن خو که تو را هست نشاید

گرده گیر آن همه لیکن، پس از این خوی بد تو

کاین برآید بفر دوست رساند چه سر آید

عشوه میداد وصال تو که روزی بتوانم

عقل میگفت اثیرا مشنو هرزه سُراید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

[...]

کمال خجندی

روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید

خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید

گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق

طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید

در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این

[...]

نظام قاری

صبر بسیار بباید پدر پیر و حلاجش

تا دگر مادر کتو چوتو فرزند بزاید

یغمای جندقی

آنکه در پرده دل خلق جهانی بر باید

چه قیامت شود آن لحظه که از پرده بر آید

بر فلک آن نه هلال است که انگشت تماشا

مه برآورده که ابروی تو بر خلق نماید

گر چنین طره پریشان گذری جانب بستان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
آشفتهٔ شیرازی

ای خوش آن شب که شود روز ، ز در یار درآید

باب اندوه ببندد در شادی بگشاید

گر پری مادر و غلمان بهشتی پدرت نه

آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید

مطرب از نغمه دل مومن و کافر بفریبی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه