گنجور

 
اثیر اخسیکتی

بتن بودم امروز چون ناتوانی

شدم با رفیقی سوی بوستانی

زهر سو که کردم سوی لاله زاری

بهر سو که کردم نظر گلستانی

درختان بستان عروسان و هریک

گشاد از زمین لاله گون بر، بیانی

ز نیلوفری آسمان گوی بسبزی

چو صحرا شده روی بر آبدانی

چو دیدم من این صفه های عجایب

یقین شد مرا صورت هر گمانی

از این باغ بهتر چه باشد بعالم

که هم هست مستغنی از باغبانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه