گنجور

 
اثیر اخسیکتی

جانا، همه آیت نکوئی

درشان تو آمده است گوئی

یک گل چو رخت بدست ناید

گر در چمن جهان بجوئی

حسنت ببرد زبان سوسن

گر لاف زند بتازه روئی

دارم طمع وفا ز تو نه

کاین قاعده نیست در نکوئی

گوئی بگشم تو را نگشتی

لیکن چه کنی که این نگوئی

روزی دو، اثیر را امان ده

کان غمزه عاشق است گوئی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

[...]

مجیرالدین بیلقانی

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

عطار

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

اثیر اخسیکتی

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه