پر دردم و بمانده ز درمان خویشتن
گم کرده در هوای تو درمان خویشتن
حال مرا ز درد تو سیری نمیکند
سیر آمدم بجان تو از جان نخویشتن
چون گوی شد دل من و زلفین پرخم است
گوی مرا ربود بچوگان خویشتن
ای برزده بدامن بیداد دست چرخ
از دست تو دریده گریبان خویشتن
بیرحمی است پیشه دوران واز توهم
رسم دگر میار بدوران خویشتن
زلف تورا که صاحب ملک ستمگریست
ظلم آیتی است، آمده در شان خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.