گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است

و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست

پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق

بر مائده او به جز این ترش ابا نیست

هر لحظه جوانی بگشد عالم اگر چند

جز بر سر پیران اثر گرد دعا نیست

آنجا که امل دام نهد باز و مگس هست

لیکن چو اجل تیغ گشد میرو گدا نیست

در راه فنا خلق چو دندانه شانه است

کائینه آن، روی چو این سطح قفا نیست

آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش

یا هست، در ادراک نمی آید و یا نیست

خاک است میان خانه افلاک و لیکن

چندان که نه بندد ره سیلاب بلا نیست

بر گیسه عالم چه زنی دست که در وی

از عقد بها یک گهر بیش بها نیست

کمتر بود از یک نفس امید فراغت

گر هست تو را حاصل، و الله که مرانیست

الحق گهری سخت ثمین است امان لیک

افسوس که بر صفحه شمشیر بقا نیست

روی دل از این شاهد بد مهر بگردان

کانجا که جمال است علی القطع وفا نیست

هم مالک دریاست، زمین هم ملک کان

برجای عظیم است ولی نیک ادا نیست

مجروح هوائی ز هوان دست بیفشان

زیراک هوان نیست هر آنجا که هوا نیست

چون سبزه زره پوش بباغ آی که دردی

زوبین زندت غنچه و گر چند کیا نیست

زین عالم خونخواره دلی خونشده چون لعل

دانم که مرا هست ندانم که کرا نیست

بر چرخ چه دعوی کنم از بخت چگویم

چون محنت عمرم ز تفاسیر کوا نیست

دیماه فنا تاختن آورد جهان را

خورشید امان جز کنف ظل خدا نیست

از خطه اقبال شه مشرق و مغرب

گر نیم قدم پیش نهی خطه خطا نیست

چون صورت پیگانش که سیراب ظفر باد

در باغچه معرکه یک زهر گیا نیست

جز شاخ زمستانی و جز مرغ خزانی

در دولت او گیست که با برگ و نوا نیست

ای شاه. ضمیر تو که در پرده صبر است

مهری است که چون ماه نو انگشت نمانیست

بر رأی تو پیداست که این حادثه صعب

دردی است که در سر شده قانونش دوا نیست

کس، نوش نکرده است زخمخانه دوران

یک جام صفا کاخر او دُرد جفا نیست

پائی و سری نیست بزیر فلک دون

کز دست فلک همچو فلک بی سر وپا نیست

در باغ جهان گلبن امید ز تخمی است

کاو را به چنین آب و هوا نشو و نما نیست

در خار سر سوزن درزی نگذشت است

یک جامه که چون پیرهن غنچه قبا نیست

با این همه هم مرهم تسلیم که از وی

چون در گذری صورت بهبود شفا نیست

این خاتمت کل عزاهای ملوک است

کاندر پی وی فاتحه ی هیچ عزا نیست

خلد ابدی باد جزای تو در این رنج

کان را که گذشت است به جزخلدجزانیست

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

مسعود سعد سلمان

آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست

آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست

سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست

تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست

نصرالله منشی

از مرگ حذر کردن دو وقت روا نیست

روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

مجیرالدین بیلقانی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است

و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست

آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش

[...]

شیخ محمود شبستری

موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست

مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست

هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است

زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست

سلمان ساوجی

بیمار غمت را به جز از صبر دوا نیست

صبرست دوای من و دردا که مرا نیست

از هیچ طرف راه ندارم که ز زلفت

بر هیچ طرف نیست که دامی ز بلا نیست

عشق است میان دل و جان من و بی‌ عشق

[...]