چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
فلک کرد از حس بنیاد کین باز
فلک را رسم و آیین خود همین است
فلک تا بود و باشد این چنین است
ز فانوس خیال چرخ پا بست
فراغ عاشقان صورت کجا بست
ز مهرش شاد اگر روزی نشینی
چو شب گردد بدان مهرش نه بینی
همه تن از پلنگی شد فلک چشم
که کس را ننگرد هرگز بیک چشم
بصورت جز نمکزاری فلک نیست
بمعنی ذره یی در وی نمک نیست
نشد هرگز دلی از مهر او شاد
چه بد مهرست یارب سرنگون باد
که این باغ دل از گردون ندارد؟
که از گردون دل پر خون ندارد؟
کدامین دل ز گردون نیست پرغم؟
کدامین خاطر از چرخ است خرم؟
نبخشد هیچکس را افسر زر
که چون شمعش ندارد تیغ بر سر
کسی را گر چراغی برفروزد
چو بینی عاقبت او را بسوزد
هنوز آن سینه ریشان جگر سوز
نکرده در وصال هم شبی روز
فلک در کینه ایشان در آویخت
رقیبی بر سر ایشان برانگیخت
رقیبی تند خویی زشت کردار
شد از باد هوا گویی پدیدار
ازین بی لنگری بی اعتباری
کزو بودی بهر خاطر غباری
نبودی پیشه اش جز هرزه گردی
خنک بر خاطر مردم ز سردی
قضا گر آتشی انگیز گردی
دمیدی صد فسون تا تیز کردی
چو دزدان گر سبکدستی نمودی
ز فرق لاله تاج زر ربودی
بیکساعت دویدی گرد عالم
هزاران خانه را رفتی بیکدم
چو مستان آمد آنشب سوی بستان
بسی افتان و خیزان همچو مستان
همی گردید گرد آن چمن باد
بدان صحبت گذارش ناگه افتاد
چو دید استاده شمعی خوب منظر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
نه لعلی شبچراغی بود از دور
که از رویش جهان دم میزد از نور
گشاده از گل رخسار پرده
شب از خورشید عارض روز کرده
قدی چون شاخ گل با صد تجمل
شکفته بر فرازش آتشین گل
درون شعله اش همچون گل تر
بر آتش رشته ها چون خورده زر
یکی پروانه گشتی گرد رویش
گشاده دست گل چیدن بسویش
چو گل خندان شده در روی او شمع
وزو پروانه سر خوش با دل جمع
چنان اندوه عالم برده از یاد
که می گفتند عالم می برد باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس دلسوزی و عشق میان دو نفر سخن میگوید که باعث خشم و کینتوزی آسمان (فلک) میشود. او به طرز ناامیدکنندهای به ناپایداری عشق و درد و غم در زندگی اشاره میکند و میگوید هیچکس نمیتواند از مهر و عشق رنجآور نجات یابد.
در ادامه، شاعر داستانی را روایت میکند که در آن فردی (رقیب) با ویژگیهای زشت و کینهتوزی به زندگی عاشقان آسیب میزند. شعر به اوج احساسات عاشقانه میرسد و تصاویری از عشق و زیبایی گل و شعله شمع را به تصویر میکشد. در نهایت، شمع و پروانه نماد عشق و زیبایی هستند که در کنار هم شادی و فراموشی غمها را به ارمغان میآورند.
در مجموع، شعر به تضاد بین عشق و درد، زیبایی و غم، و جهان خارج و درون عاشقان پرداخته است.
هوش مصنوعی: وقتی آن دو نفر شروع به دلسوزی کردند، آسمان نیز از سر حسادت و کینه، عقبنشینی کرد.
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت همیشه به همین ترتیب بوده و خواهد بود. این وضعیت همواره ادامه دارد.
هوش مصنوعی: از نور خیالی که در ذهن داریم، چرخ زندگی را درحال گردش میبینیم. اما در این میان، دل عاشقان به کجا رسیده است؟
هوش مصنوعی: اگر روزی به عشق او شاد باشی، وقتی شب فرا برسد و تاریکی بیفتد، دیگر آن عشق را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: همه چیز در آسمان مانند پلنگی شده که هیچکس را با یک چشم نمینگرد.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ موجودی به اندازه یک ذره نمک اهمیت و ارزش ندارد. همه چیز در این جهان یکسان و بیارزش است.
هوش مصنوعی: هیچ دلی نتوانسته از عشق او خوشحال شود، چه عشق بدی است، خداوند آن را نابود کند.
هوش مصنوعی: این باغ دل از آسمان چه چیزی ندارد؟ که از آسمان دل پر از اندوه و خون نمیشود؟
هوش مصنوعی: کدام دل هست که از غمهای زندگی رنج نبرد؟ و کدام فکر هست که از چرخ روزگار شاد و خوشحال باشد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس برای کسی که درخشش و زیبایی ندارد، ارزش قائل نمیشود؛ زیرا مانند شمعی است که بدون لبهی تیز، هیچ جذابیتی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی نوری برای دیگری روشن کند، در نهایت خود او ممکن است در آتش آن نور بسوزد.
هوش مصنوعی: سینهام هنوز کهنه و خسته است و در عشق، حتی یک شب هم آرامش نداشتهام.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر کینهتوزی آنها در حال تحرک است و رقیبی را علیه آنها برانگیخته است.
هوش مصنوعی: دشمنی تندخو و بدرفتار مانند سایهای از باد و هوا به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از این بیتوجهی و بیاحترامی که ناشی از عدم ارزش و اعتبار است، به خاطر اینکه تنها یک اثر کوچک و بیاهمیت به جا گذاشته است.
هوش مصنوعی: او هیچ شغلی جز بیهودگی نداشت و باعث خوشحالی و شادابی مردم میشد تا از سردی و یکنواختی دور بمانند.
هوش مصنوعی: اگر قضا و مقدر برای تو آتش به پا کند، با هزاران فریب و ترفند خودت را قوی و تیز کن.
هوش مصنوعی: اگر به مانند دزدان در مهارت و هنر عمل کنی، میتوانی از درخشش و زیبایی چیزهای ارزشمند بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ درنگی و در زمانی کوتاه به دور دنیا دویدی و هزاران خانه را دیدی، با یک نفس!
هوش مصنوعی: آن شب، چون مستها به باغ آمدند، با شادی و شوق فراوان، مانند مستها در حال افتادن و برخاستن بودند.
هوش مصنوعی: باد به دور آن چمن میچرخید و ناگهان به گفتگویی که در همان نزدیکی بود برخورد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که شمعی زیبا و خوشنما را دیدم که شعلههای آتشینی از آن بالا میرود.
هوش مصنوعی: نه، آن سنگ جواهر که از دور مانند شبچراغ میدرخشد و با نورش جهان را روشن میکند، نیست.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و گلگونش همچون روز روشن است که پرده شب را کنار زده و جلوهگر شده است.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا مانند گل که با زیباییهای بسیار خود میدرخشد و در بالای سرش، گلهای آتشین و جذاب وجود دارد.
هوش مصنوعی: در دل شعله، مانند گلی نمدار روی آتش، رشتهها بهگونهای در هم پیچیدهاند که همچون طلا به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی به دور کسی میچرخد و با شوق و علاقه، دستش را به سمت او دراز کرده تا از زیباییاش بهرهمند شود، مانند پروانهای که به دور گل پرواز میکند.
هوش مصنوعی: چهره او مانند گلی خندان است و شمعی که در جلوی او قرار دارد، پروانهای را به سوی خود جذب کرده و او هم با خوشحالی و دل شاد در کنار او است.
هوش مصنوعی: چنان غمی بر عالم چیره شده که دیگر کسی یادش نمیآید که باد میتواند آن را ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.