گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست

بدان خدای که جان داد خلق عالم را

خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی

بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را

آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس

از سر عرش در افتاد باین چاه بلا

بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس

از کجا می فکند آدم مسکین به کجا

میرک اشقر زرگر مگرش جوهریی

داد فیروزه نگینی که نشاند بطلا

او نگین بستد و بگریخت ندانم که چه کرد

تا دگر بار بر او چشم فتادش ز قضا

جوهری گفت که فیروزه بده پیش از جنگ

دیده گفتا بکنم باز دهم جنگ چرا

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]