ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ
که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ
دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا
که پیش بلبل عاشق قفس نماید باغ
به جرعه یی بزن آبی بر آتشم که رسید
ز سینه بوی کبابم ز شوق می بدماغ
رقیب اگرچه عزیزست و ما چنین خواریم
روا مدار که بلبل جفا کشد از زاغ
بنه به کنج لحد دل ز سوز غم اهلی
گرت هوس کند آسودگی و کنج فراغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر به جای جستجوی نور و امید در کلبهی عاشق، اعتقاد دارد که شمع عشق خود به اندازه کافی روشن است. دل عاشق نمیتواند از عشق آزاد شود و بلبل عاشق در قفس زندانیست. شاعر از معشوق میخواهد که برای آرام کردن آتش دلش، به او کمک کند و نمیخواهد که عشقش به زاغی جفا کار تبدیل شود. در پایان، شاعر به آرامش و آسودگی در مرگ اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که در نهایت، نیاز به آرامش دارد.
هوش مصنوعی: برای عاشق، به خاطر آن کلبهاش، نیازی به جستجوی چراغ نیست؛ زیرا شمع وجود او کافیست و گرمای فتیلهاش به اندازه کافی روشنی میدهد.
هوش مصنوعی: دل از باغ دل نمیکَنَد و نمیتواند آزادانه عاشق شود، چرا که در حضور بلبل عاشق، باغ به قفس تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: با یک جرعه آب بر شعلههای آتش خود بزن، زیرا بوی کباب از سینهام به مشام میرسد و از شوق آن، مست شدم.
هوش مصنوعی: هرچند که رقیب برای ما عزیز و ارزشمند است و ما در مقابل او ضعيف به نظر میآییم، اما این را نپذیر که مرغ عشق (بلبل) از دشمن (زاغ) آزار ببیند.
هوش مصنوعی: در گوشهی قبر جا بگیر، اگر درد و اندوهی از اهل و عیال بر تو فشار میآورد و اگر آرزوی آرامش و دوری از دغدغهها را داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ
ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ
چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان
شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ
شمال سرد پدید آمد و پدید آورد
[...]
به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
تو را فراغت ما گر بود و گر نبود
مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
ز درد عشق تو امید رستگاری نیست
[...]
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ
دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ
گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز
[...]
کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ
خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ
نواخت ریختها در چمن مغنی آب
ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ
شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار
[...]
سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ
که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ
به جلوهٔ گلِ سوری نگاه میکردم
که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ
چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.