گنجور

 
اهلی شیرازی

نیست کس، خورشید من، کو درد پرورد تو نیست

در زمین و آسمان یکذره بی درد تو نیست

کار بیداران عشقت پاسبانی چون سگ است

خواب راحت شیوه مستان شبگرد تو نیست

نخل طوبی گرچه آب چشمه خورشید خورد

در لطافت همچو سرو سایه پرورد تو نیست

کی خوری می از کف من گر بجای باده هم

جان شیرین در قدح ریزم که در خورد تو نیست

مرد عشقت کی بود؟ آن کز زن هندو کم است

عاشقی کو زنده در آتش نشد مرد تو نیست

ایدل بیمار تا کی کیمیا جویی ز خلق

کیمیایی خوشتر از رخساره زرد تو نیست

شکر کن اهلی که گر خاک رهی در کوی او

دامن آن پاک را آلایش از گرد تو نیست