ای حیرت صفات تو بند زبان ما
انگشت حیرت است زبان در دهان ما
جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای
زان دلنشین بود سخن دل نشان ما
ما ذرهایم و ذات تو خورشید قدر و شأن
با قدر و شأن او چه بود قدر و شأن ما
خود را چه نام ذره نهد پیش آفتاب
محوست با وجود تو نام و نشان ما
ما در گمان کمیم مگر برق رحمتت
نور یقین دهد به چراغ گمان ما
هر ذرهای ز صنع تو خورشید عالم است
صنع تو را چه حاجت شرح و بیان ما
دارد امید اهلی دستان سرای تو
کز یاد دوستان نرود داستان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حیرت و شگفتی از صفات خداوند میپردازد. شاعر بیان میکند که زبان انسان از عظمت خداوند لال شده و نمیتواند به درستی او را توصیف کند. همچنین، با اشاره به اینکه انسانها در مقایسه با خداوند بسیار کوچک و کمارزش هستند، به بازتاب ذرات وجودی در مقابل خورشید الهی اشاره میکند. شاعر تاکید میکند که هر ذرهای که به وجود خداوند مرتبط است، به اندازه خورشید درخشان است و نیازی به توضیح و بیان ندارد. در نهایت، او از امید به یاد دوستان و ذکر نام خداوند در سرای او سخن میگوید.
هوش مصنوعی: عجب از ویژگیهای تو، که ما را زبانمان بسته است. انگار انگشت حیرت در دهان ما مانده و نمیتوانیم چیزی بگوییم.
هوش مصنوعی: جانم مشتاق نشانهای از حضور توست، چرا که گفتار دلنشین من، نتیجهی محبت تو در دلم است.
هوش مصنوعی: ما فقط یک ذره هستیم و تو مثل خورشیدی بزرگ و باارزشی. حالا ارزش و مقام ما در مقایسه با هدایت و مقام تو چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: آیا میتوان ذرهای خود را در برابر آفتاب معرفی کرد؟ وجود تو باعث میشود که نام و نشانی از ما باقی نماند.
هوش مصنوعی: ما در تصور و گمان خود کم و ناتوانیم، مگر اینکه نور رحمت تو، مانند نوری روشن، به یقین ما در دل این گمانها تابیده و نوری ببخشد.
هوش مصنوعی: هر بخش کوچک از کار خلاقانه تو مانند خورشید در جهان میدرخشد. تو نیازی به توضیح و تفسیر ما نداری.
هوش مصنوعی: اهلی امیدوار است که در خانهات، یاد و خاطره دوستانمان فراموش نشود و داستان ما از ذهنها نرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جاه تو از نوایب گیتی امان ما
جان تو در امان و فدای تو جان ما
آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما
وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ
شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما
در باغ سرور از حیا پای در گلست
[...]
از حد گذشت قصه درد نهان ما
ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
جایی رسید ناله که از آسمان گذشت
با او بهیچ جا نرسید این فغان ما
ما گم شدیم در طلب حی لایموت
[...]
از حد گذشت حالت جوع نهان ما
ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما
می گفت قلیه با دل بریان برنج را
غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما
سرگشته ایم در طلب گرده و عسل
[...]
زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما
ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما
از دست جور عشق خرابست ملک جان
برآسمان شد از ستمش الامان ما
ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.