از خون دیدها شد کوی تو لالهزاری
بس دیده خاک ره شد کو چشم اعتباری
از جلوههای امکان چندان که نقش بستم
صورت نبست در دل شکل تو گلعذاری
آیینه جمالت هر چند سوخت جانم
هرگر مباد او را بر دل ز من غباری
شادم که رشته جان، شد دام صحبت تو
کی بهتر از تو افتد در دام من شکاری
هر چند بار جورت جان سوخت عاشقان را
گر بر کسست ناخوش ما را خوشست باری
خلق از هوای عالم در دست باد دارند
خوش وقت آنکه دارد در دست زلف یاری
اهلی ز سنگ خوبان کنج لحد حصارست
آسوده شو که نبود زین خوبتر حصاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی است که شاعر از آن صحبت میکند. شاعر به توصیف زیبایی معشوق میپردازد و احساسات عمیق خود را نسبت به او ابراز میکند. او میگوید که چشمانتظاری و اشتیاق او به معشوق باعث شده که مانند لالهزاری در کوی او باشد. در عین حال، از آینه زیبایی معشوق یاد میکند که اگرچه جانش را میسوزاند، اما هرگز نمیخواهد تصویر او از دلش پاک شود. شاعر از خوشبختیاش در داشتن معشوق میگوید و اشاره میکند که زندگی مادی انسانها در دستان باد است، اما او خوشحال است که یار را در زندگی خود دارد. در پایان نیز به آرامش و امنیتی که عشق او به ارمغان میآورد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: خیابان تو به خاطر اشکهایی که ریخته شده، مانند لالهزارهایی شده است و آنجا که مردم به تو نگاه کردهاند، چنان شده که این نگاهها دیگر ارزش و اعتباری ندارد.
هوش مصنوعی: هرگاه که خواستم زیباییهای ممکن را به تصویر بکشم، نتوانستم به قلبم شکل تو را برسانم که مانند گلهای زیباست.
هوش مصنوعی: هرچند زیبایی تو باعث سوختن جانم شده، اما هیچگاه نخواهم گذاشت که ذرهای غبار بر دل من از او بماند.
هوش مصنوعی: خوشحالم که زندگیام به گفتوگو با تو گره خورده است. چه کسی بهتر از تو میتواند در چنگ من بیفتد؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بارها محبت تو جان عاشقان را آتش میزند، اگر دیگران از تو ناراضی باشند، برای ما هیچ اشکالی ندارد.
هوش مصنوعی: آدمها تحت تأثیر شرایط محیطی و تغییرات دنیا هستند، ولی خوشبخت کسی است که در آغوش محبوبش و در کنار او آرامش دارد.
هوش مصنوعی: به آرامش و آسودگی در کنار زیباییها و خوبان دقت کن، زیرا هیچچیز بهتر از این امنیت و حفاظت را نمیتوان یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.