گنجور

 
اهلی شیرازی

ای عاشق بی دیده که در عیب منستی

گر ساقی ما را تو ببینی بپرستی

فردا ز تو چون لاله اثر نیست درین باغ

امروز قدح گیر به شکرانه که هستی

چون مرغ چمن چند کنی ناله ز حسرت؟

بشکن قفس ای مرغ گرفتار که رستی

تا میل تو یوسف نکند سود ندارد

هر چند که جان بر لب و دل بر کف دستی

پیش کرم عشق چو خورشید و چه ذره

محروم از آنی تو که با همت پستی

شادم ز تو ای ساقی بدمست که هرگز

جز کاسه عیش من و مجنون نشکستی

زنهار گرانی مکن ای شوخ پریزاد

یک لحظه که با مردم دیوانه نشستی

دیوانه نیم من که شدم بسته آن زلف

دیوانه تویی خواجه کزین سلسله جستی

اهلی ز سگان تو خجل گشت که هرگز

لاغرتر از این صید به فتراک نبستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

قوامی رازی

دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی

از دامگهش گر بجهی جستی و رستی

چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت

از خاکی از آنست ترا میل به پستی

آب تو به یکره ببرد آتش شهوت

[...]

سعدی

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

تا از سر صوفی برود علت هستی

عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش

در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت

[...]

سیف فرغانی

ای در سر من از لب میگون تو مستی

با عشق تو در من اثری نیست ز هستی

با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس

چون نسبت چشمست به بیماری و مستی

از جای برو گو دل و جان چون تو بجایی

[...]

ناصر بخارایی

چون چشم تو هرگز نکنم توبه ز مستی

همچون دهنت دم نزنم هیچ ز هستی

هر کس ز شراب هوسی مست غرورند

ما مست‌تر از جمله ولی مست الستی

در میکده خاک قدم پیر مغانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه