ای عاشق بی دیده که در عیب منستی
گر ساقی ما را تو ببینی بپرستی
فردا ز تو چون لاله اثر نیست درین باغ
امروز قدح گیر به شکرانه که هستی
چون مرغ چمن چند کنی ناله ز حسرت؟
بشکن قفس ای مرغ گرفتار که رستی
تا میل تو یوسف نکند سود ندارد
هر چند که جان بر لب و دل بر کف دستی
پیش کرم عشق چو خورشید و چه ذره
محروم از آنی تو که با همت پستی
شادم ز تو ای ساقی بدمست که هرگز
جز کاسه عیش من و مجنون نشکستی
زنهار گرانی مکن ای شوخ پریزاد
یک لحظه که با مردم دیوانه نشستی
دیوانه نیم من که شدم بسته آن زلف
دیوانه تویی خواجه کزین سلسله جستی
اهلی ز سگان تو خجل گشت که هرگز
لاغرتر از این صید به فتراک نبستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عاشقی و حالات عاشقانه است. شاعر به معشوق خود میگوید اگرچه او را نمیبیند، اما عشقش او را درگیر کرده است. شاعر به یاد لالهها و زیباییهایی که میتواند از معشوق ببیند، بر زمان حال تأکید میکند و میخواهد از لحظات خوش بهره ببرد. او به قفس و آزادی نیز اشاره میکند و میگوید که برای دستیابی به عشق واقعی، باید از محدودیتها رها شود. شاعر در نهایت بیان میکند که عشق او با دیگران متفاوت است و او به دلیل عشقی که در دل دارد، درگیر حالتهای دیوانگی است.
هوش مصنوعی: ای عاشق نابینا که در عیب و نقص من غرقی، اگر ساقی ما را ببینی، او را ستایش خواهی کرد.
هوش مصنوعی: فردا اثر تو مانند لاله در این باغ نخواهد بود، امروز برای قدردانی از وجودت، لیوانی بردار و بنوش.
هوش مصنوعی: چرا همچنان از حسرت و درد درون خود ناله میکنی؟ ای پرندهی اسیر، قفس را بشکن و از آن رها شو!
هوش مصنوعی: هرچند که جانم در خطر است و دل در دستم، اما تا زمانی که تو به من توجهی نداشته باشی، هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: در محضر محبت عشق، شخصی که به او توجه میشود و در حال درخشش است، مانند خورشید میدرخشد. اما کسی که خواستههای کوچک و حقیر دارد، از این نور و برکت محروم است.
هوش مصنوعی: شادی من از تو، ای ساقی مست، به این خاطر است که هیچ چیز جز ظرف خوشی من و مجنون را نشکستی.
هوش مصنوعی: ای پری ظریف و شاداب، مواظب باش که مبادا خیلی مغرور شوی؛ زیرا یک لحظه با افراد دیوانه در ارتباط هستی.
هوش مصنوعی: من دیوانه نیستم که به زلف تو وابسته شوم، بلکه تویی که با این زنجیرها به من تعلق داری و من از این وابستگی فرار کردم.
هوش مصنوعی: اهلی از سگها شرمنده شد، زیرا هیچگاه صیدی به این لاغری را در تله نینداخته بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی
از دامگهش گر بجهی جستی و رستی
چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت
از خاکی از آنست ترا میل به پستی
آب تو به یکره ببرد آتش شهوت
[...]
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی
ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت
[...]
ای در سر من از لب میگون تو مستی
با عشق تو در من اثری نیست ز هستی
با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس
چون نسبت چشمست به بیماری و مستی
از جای برو گو دل و جان چون تو بجایی
[...]
چون چشم تو هرگز نکنم توبه ز مستی
همچون دهنت دم نزنم هیچ ز هستی
هر کس ز شراب هوسی مست غرورند
ما مستتر از جمله ولی مست الستی
در میکده خاک قدم پیر مغانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.