چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
که بلند همتان را نبود هوای پستی
چو سبو پر است ساقی بقدح شراب اولی
نخورد فراخ روزی غم روز تنگدستی
ز تو خوشدلیم اهلی بهمین که دامن از می
همه کس بآب شوید تو بگریه های مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و عاطفی شاعر نسبت به عشق و میپرستی است. او خود را در حال سجده و پرستش خمر میبیند و به نوعی افراط درزیادهروی در لذتها و شرابخواری اشاره میکند. شاعر به نقد خودپرستی و اهمیتی که به هویت خویش میدهد، میپردازد و همچنین به زشتیهای دنیا و ثروتدوستی مینگرد. در نهایت، او به شادی خود در کنار می و عشق اشاره میکند و بیان میکند که در این حال، نگران خدا و دنیا نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که سرم را در پای خمر میگذارم، به این فکر نکن که مست هستم. زیرا من به خاطر عشق و کمال میپرستم و در واقع به سجده او میافتم.
هوش مصنوعی: من به خودپسندان و افرادی که فقط به خود اهمیت میدهند، میگویم که به خاطر سگ پیر میخواهم بدبختی و آسیب را بفروشم؛ چون هر چیزی که به آن میچسبند، میتواند در نهایت دچار شکست و نابودی شود. زندگی و هستی شاید چیزی شبیه سفال باشد که به راحتی میشکند.
هوش مصنوعی: از نظر ما، در دل پادشاهی که به گدایی نیفتادهایم، آرزویی برای پایین آمدن و پست شدن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سبو پر از شراب است، ساقی باید از همان ابتدا به مهمانان شراب بدهد؛ چرا که در روزهای فراوانی، دلیلی برای غم و غصه نیست، ولی در روزهای تنگدستی و سختی، باید از خوشیها بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: ما از تو خوشحالیم به خاطر اینکه دامن خود را از شر می و خمر دیگران پاک کردهای و تنها با گریههای سرمستیات، خود را تسکین میدهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چمن و بهار خرم، طرب و نشاط و مستی
صنم و جمال خوبش، قدح و درازدستی
از من گلست و لاله، که چمن نمود کاله
هله سوی بزم گل شو که تو نیز میپرستی
پیشکر سرو و سوسن به شکوفه صد زبان شد
[...]
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
[...]
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم
چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم
[...]
نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو
که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را
[...]
تو و زهد خشک زاهد، من و عشق و می پرستی
تو و عیش و هوشیاری، من و گریه های مستی
سر برهمن ندارد، دل بی وفاش نازم
صنمی که برد از دل هوس خداپرستی
به ره وفا برآید چه ز بخت کوته ما؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.