گنجور

 
اهلی شیرازی

قد بین و رخ ببین و لب جانفزا ببین

آن چشم مست و آن نگه دلربا ببین

اجزای حسن او همه یک یک نگاه کن

وانگه بیا و حال من مبتلا ببین

من زارتر ز صورت مجنونم از غمش

هر کس که باورش نشود گو بیا ببین

ای مست ناز چند بخشم نظر کنی

یکره مرا بگوشه چشم رضا ببین

جور تو ذره وار ببادم اگر دهد

یکذره از تو روی نتابم وفا ببین

بر روی دوست سجده اهل نظر رواست

زاهد درین میانه تو روی خدا ببین

اهلی کدورتی که تو داری ز خامی است

عاشق شو و چو شمع بسوز و صفا ببین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode