حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
به یارب ، خویش را شب از گزندت در امان دارم
مکش بر من کمان کز کوی من بگذر به ناکامی
حذر کن زانکه من هم تیر آهی در کمان دارم
مرا در کنج محنت سر به زانو ماندن ای اهلی
بدان معنی دلیل آمد که جانی سر گران دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، از درد و سوز دل خود سخن میگوید و احساساتی عمیق و غمگینی را بیان میکند. او مانند شمعی در حال ذوب شدن است و نمیتواند تمام آنچه در دل دارد را بر زبان بیاورد. او از اشکی که میریزد به آتش درون خود اشاره میکند و میگوید که این آتش جانسوز او را میکشد. همچنین به فردی اشاره میکند که با شوخی و عبور از کنار او، دلهای ناامید را بیشتر آزار میدهد. شاعر در نهایت از این وضعیت رنج میبرد و به این نکته تأکید میکند که در دل خود بار سنگینی دارد و در گوشهای به فکر و غم نشسته است.
هوش مصنوعی: راز دلآشفتگیام را مانند شعلهی شمع در درون خود دارم، زیرا اگر بخواهم آن را بگویم، این کار برایم بسیار دشوار است و جرات بیان آن را ندارم.
هوش مصنوعی: چشمانم پر از آتش است به خاطر آن اشکی که میریزم و این آتش که در درونم میسوزد، در اعماق استخوانهایم نهفته است.
هوش مصنوعی: تو با شوخیهای خود، دلهای غمگین را آزرده میسازی و من، به خداوند، در این شب میکوشم که خود را از آسیبهای تو محفوظ نگهدارم.
هوش مصنوعی: مرا به تیرکمان خودتان نزنید و از کوی من بگذرید؛ زیرا ممکن است من نیز از درد و حسرتی که دارم، تیری در کمان داشته باشم و شما را برنجانم.
هوش مصنوعی: در گوشهای از غم و اندوه نشستهام و سرم را به زانوهایم تکیه دادهام. ای اهلی، این نشان میدهد که برای زندگی و وجودم اهمیت زیادی قائل هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم
خلل دارد یقین با هر که جانان را گمان کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.