گنجور

 
اهلی شیرازی

سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم

آتش من بین مدار ایدوست دست از دامنم

بنده دلجویی مهر توام کز من ز عشق

گرچه میرنجد نمیخواهد کزو دل برکنم

بد گمان با من مشو کز دفع تهمت پیش غیر

با حریفان دگر لاف محبت میزنم

با وجود عشق پنهان گه گهی بی اختیار

میکشم آهی و خلقی در گمان می افکنم

اهلی از داغ بتان چون کافرم آتش پرست

اینقدر باشد که او در دیر و من در گلخنم

 
sunny dark_mode