گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

شاه نجف که هر دو جهان در پناه اوست

هرجا سری که هست همه خاک راه اوست

با مهر شاه هست نشانی که چون سهیل

بر هر که تافت رنگ عقیقی گواه اوست

بغض علی نشان بناگوش زردی است

با هرکه هست فاش زرنگ چو کاه اوست

برهم زند چو عرصه شطرنج باد قهر

هر عرصه یی که جز اسدالله شاه اوست

زان گفت (او کشف) که دو گیتی نگاه کرد

گیتی نمای هر دو جهان یک نگاه اوست

تنها چراغ مه نبود شمع بر رهش

قندیل عرش سوخته بارگاه اوست

هرجا که هست سفره شاه است در میان

او پیر عالم است و جهان خانقاه اوست

نان جوین این خلف، آدم خرید باز

زان گندمی که این همه تخم گناه ازوست

طوفان چو نوح دید بکشتی پناه برد

او شد به منجنیق که طوفان براه اوست

نور علی اگر نشود رهبر یقین

صد چون خلیل راهزن اشتباه اوست

زان حسن و خال سبز و رگ هاشمی فتاد

یوسف دلش بچاه که دلها بچاه اوست

فقر علی طلب که سلیمان به تخت داشت

باد است هر سخن که نه تخت و کلاه اوست

امروز گر سپاه سکندر جهان گرفت

فردا به زیر سایه خیل و سپاه اوست

جمشید اگر بشاه و گدا پادشاه شد

کمتر گدای شاه نجف پادشاه اوست

گر عمر خضر یافت کسی بی ولای شاه

مردن به از درازی عمر تباه اوست

کشت اژدها چو رستم و عمرش دو ماه بود

صد سال عمر رستم دستان دو ماه اوست

جانبخش و جان ستان همه شاه ولایت است

جانبخشی مسیح هم از دستگاه اوست

زان برگزیده ساخت بدامادی خودش

فخر رسل که سلطنت فقر جاه اوست

زوج مطهرش که به زهرا بود علم

آنرا که نام زهره زهراست داه اوست

گردون دو گوشواره عرش آورد گواه

کو هم یکی ز حلقه بگوشان راه اوست

برج دوازده مه تابان ازو تمام

وین پرتو شرف همه را هم ز ماه اوست

در سایه عنایت او اولیا همه

خوش گلشنی که اینهمه گلها گیاه اوست

یا بوالحسن کی است که از خاندان تو

خورشید دین پناه بر آید که گاه اوست

عالم شبست و مهر تو چون روز روشن است

و آن را که نیست وای بروز سیاه اوست

از آه آتشین جگر دشمن تو سوخت

ای وای او که دوزخ او هم ز آه اوست

جان یزید سگ که بسگ باد حشر او

بانگ شغال هر طرف از آه آه اوست

تیغت دمی مسیح و دمی اژدهاست لیک

صد اژدها هلاک دم عمر کاه اوست

با دلدل تو توسن گردون جنیبت است

زی ات ماه نو که به پشت دوتاه اوست

اهلی که یافت گنج سعادت به لطف تست

از فیض مهر حیدر و فضل اله اوست

یارب بحق شاه ولایت که عفو کن

جرم گدا که هم کرمت عذر خواه اوست

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عمعق بخاری

گر نیستی درون دلم آتش فراق

کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست

چندان بگریمی، که مرا آب چشم من

برداردی روان و ببردی به کوی دوست

قوامی رازی

ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی

خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست

شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت

در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست

سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک

[...]

انوری

مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت

دارم طمع که علت با من ز دست کوست

تصحیف قافیه که به مصراع آخرست

گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست

آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

خاقانی آن کسان که طریق تو می‌روند

زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست

بس طفل کارزوی ترازوی زر کند

نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار

[...]

ابن یمین

ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست

ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست

گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو

اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست

درهم مشو که بیهنر از غایت حسد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین