شنید گوش من از هاتفی شب دیجور
که ای بخواب طرب خفته در سرای سرور
خبر زباد اجل نیستت مگر که شدی
چو گل بعمر دوروزه ز غافلی مغرور
دگر بکوی عبادت کجا رسی هیهات
که تاخت توسن طبعت براه فسق و فجور
نماز تو بچه ارزد که در دعا باشی
چو گل گشاده کف از بهرزر برب غفور
نکرده یاد بصدق از هزار و یک نامش
بقصر و حور کنی میل با هزار قصور
ندای عالم غیبت بگوش دل نرسد
ز بسکه گوش تو پر شد ز نغمه طنبور
بآب دیده سبک ساز آتش خود را
مباد خاک وجودت رود ببار غرور
بسوز کآتش سوزنده شمع کافورش
بریش سوخته باشد چو مرهم کافور
بسوز خاک تن و نقد جان بدست آورد
که زر بسوختن از خاک تیره کرد ظهور
خورد چو رشته جان کرم مرگ بر کشته
مکن شکایت و ایوب وار باش صبور
بخاطر آر شکست اجل چه می بندی
کمر چو تیر نی از بهر قتل وحش و طیور
بصد تواب درین در توان شدن نزدیک
بیک گناه شوی سالها ازین در دور
ود ضعیف قوی تن به نیم تب لیکن
یروزگار قوی باز میشود رنجور
ز بعد مستی عصیان خمار حرمان است
زباده مست پشیمان شود چو شد مخمور
حلال باشد اگر یکدلان خورندش خون
کسیکه در ره حق دل دو کرد چون انگور
گرت هواست اقامت درین سرای مجوی
بغیر سایه فخر زمان مقام حضور
جهان لطف و کرم میر نجم دین محمود
که هست ملک سخا از وجود او معمور
یقین من که نبودی بغیر صورت او
اگر یصورت آدم وجود بستی نور
ضمیر روشنش آیینه ایست غیب نما
که یافت هر چه بخاطر کسیش کرد خطور
فرو گذاشت بکار جهان نماند هیچ
اگر برای منیرش قضا گذارد امور
درست خوانده ضمیر وی از درون آن خط
که از برونش بر اینچرخ واژگون مسطور
سخا و خلق و کرم اینقدر کزو آید
بغیر اوست کدام آفریده را مقدور
ایا بلند جنابی که خاندان تراست
بر آستانه گدا صد چو قیصر و فغفور
زرشگ دست گهر پاش تو بدیده بحر
بجای قطره اشک است لولو منثور
سمند قدر تو را جا بسایه طوبی است
طناب پلای ز مشکین کمند گیسوی حور
زد آفتاب از آن مهر برمثال فلک
که داده یی تو بدستوری خودش دستور
ز دیدن تو عدوی ترا بود خفقان
بلی زدیدن شاهین طپد دل عصفور
همیشه دشمن تو پایمال خلق بود
اگر فتاده بود مرده نیز چون زنبور
بچشم درک تو گردون نمود چهره زرد
اگر چه داشتی از چشم مردمش مستور
درین سخن نظری نیست گر ترا گویند
که نیست چشم فلک را بغیر تو منظور
اگر عدوی ترا در میان بود جنگی
مباد هیچ میانجیگری بجز ساطور
بزرگوارا من چون ثنای تو گویم
که عقل نیست بگنج صفات تو گنجور
ثنا ومدح تو از حد و حصر بیرون است
کی این رسد بنهایت کی آن شود محصور
نشد صفات تو نمرقوم از هزار یکی
نگشت شرح جمالت یکی ز صد مذکور
دل شکسته اهلی امید آن دارد
که باشکستگی شعر داریش معذور
من این قصیده بیک روز گفته ام بالله
مرا بدعوی شعر این قصیده شد منشور
از آن ز بعد تغا میکنم دعای بقات
که در دعای تو میخیزد از فرشته نفور
همیشه تا که زند خیل شب بلشگر روز
سپاه روز شود هم به خیل شب منصور
غمت مباد و بقا بخشدت خدا چندان
که از حساب فزون باشدش سنین و شهور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به صورت یک ندا از هاتف است که به فردی در خواب طرب اندرز میدهد. مضمون اصلی آن هشدار درباره فانی بودن زندگی و تلاش برای نیکی در دنیاست. شاعر از غفلت انسانها در روزگار پر از لذات و تمایلات دنیوی سخن میگوید و اینکه نباید غرور و خودخواهی بر انسان غالب شود. او به اهمیت عبادت و یاد خدا اشاره میکند و میگوید که انسان باید به پشیمانی از گناهان و توبه بیاندیشد. در نهایت، شاعر از خداوند و کرم او یاد میکند و خواستار بخشش و رحمت الهی است. این شعر به خوبی تعالیم اخلاقی و روحانی را با جملات زیبا و موزون به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: گوش من از صدای یک ندا در شبی تاریک شنیده است که میگوید: "ای کسی که در خواب خوشی فرو رفتهای، بیدار شو و به سرای شادی بیا."
هوش مصنوعی: خبر فوت تو به تو نمیرسد، مگر زمانی که مانند گلی که دو روز عمر دارد، غافل و شگفتزده میشوی.
هوش مصنوعی: دیگر به سوی عبادت کجا میرسی؟ غیرممکن است که اسب طبیعت تو به مسیر گناه و فساد برود.
هوش مصنوعی: نماز تو ارزش چندانی ندارد اگر دعا نکنی، مانند گلی که دستانش را به سوی خداوند مهربان گشوده است.
هوش مصنوعی: اگر به یاد صداقت نباشی، با وجود هزار و یک نام جذاب و متنوع، و با لذت بردن از زیباییها و لذایذ دنیوی، هرگز به آرامش و مطمئنیت نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: صدای عالم غیبت به قلب تو نمیرسد، زیرا گوشهات آنقدر پر از صدای طنبور است که نمیتوانی آن را بشنوی.
هوش مصنوعی: با اشکهایت آتش درونت را خاموش کن، مباد که خاک وجودت به خاطر غرورت دچار مشکل شود.
هوش مصنوعی: بسوز چون آتش سوزانندهی شمعی است که کافور بر روی پوست سوختهاش گذاشته میشود، مانند مرهمی که بر زخم میزنند.
هوش مصنوعی: بهتر است برای به دست آوردن ارزش واقعی، از راحتیهای زندگی بگذری و سختیها را تحمل کنی. زیرا با تحمل این دشواریها، به حقیقت و نور معرفت دست مییابی که ارزشش بیشتر از ثروت مادی است.
هوش مصنوعی: اگر جانت هم به دست مرگ گرفته شده، بر آن شکایت نکن و مثل ایوب با صبر و تحمل برخورد کن.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از مرگ، چرا خود را در زنجیر میکنی؟ مانند تیر نی برای شکار حیوانات و پرندگان، خود را در تنگنا قرار نده.
هوش مصنوعی: با صد توبه و بازگشت به سوی خداوند میتوان به درگاه او نزدیک شد، اما اگر به یک گناه دچار شوی، ممکن است سالها از این درگاه دور بمانی.
هوش مصنوعی: اگرچه فرد ضعیف در برابر دشواریها به نیمههای خود تسلیم میشود، اما در گذر زمان، ممکن است فرد قوی هم دچار ضعف و رنج بشود.
هوش مصنوعی: بعد از ناهی و سرمستی، حالتی از اندوه و پشیمانی ناشی از عدم دسترسی به چیزی که میخواسته به وجود میآید. وقتی که انسان از شراب و مستی خود جدا میشود، به مزد و عواقب کارهایش پی میبرد و به همین خاطر از حالت مستی و سرخوشی پشیمان میشود.
هوش مصنوعی: اگر افرادی با انگیزه و صداقت، خون کسی را بخورند که در مسیر حقیقت دلی دوگانه و ناپاک دارد، این عمل برای آنها مجاز خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در این دنیا آرامش و زندگی کنی، به دنبال چیزهایی مانند افتخار و مقام نباش. زندگی واقعی در زیر سایهی فخر و مقام نیست، بلکه در حضور و واقعیت آرامش است.
هوش مصنوعی: جهان با مهربانی و بخشندگی میتپد به خاطر میر نجم دین محمود، که وجود او باعث رونق و شکوه زمین سخاوت است.
هوش مصنوعی: اگر تو نبودستی، یقین دارم که تنها تصویر تو وجود نمیداشت و اگر هم صورت آدمی در جهان شکل میگرفت، نور و روشنی آن از وجود تو نشأت میگرفت.
هوش مصنوعی: وجود روشن او همچون آیینهای است که پنهانی را آشکار میکند و هر آنچه که به ذهن دیگران میرسد، در آن مشخص میشود.
هوش مصنوعی: اگر برای زندگی منیرش تقدیر و سرنوشت امور را به تعویق بیندازد، دیگر هیچ چیزی در این جهان باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: درست دیدهای که او از عمق دلش چگونه احساساتش را در نوشتهای بر این دنیا به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: سخاوت، اخلاق و بخشندگی به قدری زیاد است که هیچ چیز دیگری جز او نمیتواند مانند آن را ارائه دهد. هیچکدام از مخلوقات نمیتوانند به این ویژگیها دست یابند.
هوش مصنوعی: ای بزرگ و والا مقام که خانوادهات بسیار محترمند، حتی پیش پابرهنهها نیز همچون قیصر و فغفور (پادشاهان بزرگ) مورد احترام هستی.
هوش مصنوعی: دست تو چون نگین میدرخشد، و دریا به جای قطرهای اشک، مرواریدهایی معلق دارد.
هوش مصنوعی: اسب تو در خورشید درخت طوبی جا دارد، و ریسمان پلای آن از مشک گیسوی حوریان است.
هوش مصنوعی: خورشید از آن مهری که به روشنایی آسمان میتابد، به تو نشان میدهد که خودت چگونه میتوانی با دست خودت در زندگیات راهنمایی کنی و پیش بروی.
هوش مصنوعی: از دیدن تو دشمن هم دچار سکوت و ترس میشود، بله، دیدن شاهین، دل پرندهای مانند عصفور را به تپش وا میدارد.
هوش مصنوعی: همیشه دشمن تو در زیر پای مردم قرار داشت، حتی اگر به زمین افتاده بود، همچون زنبور.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر درک تو، چهره زردی را میبیند، هرچند که مردم آن را از دید خود پنهان کردهاند.
هوش مصنوعی: در این موضوع شکی نیست؛ اگر به تو بگویند که غیر از تو هیچ چیز برای چشم آسمان هدفی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو در میان باشد، نباید به جنگ بپردازید، چون هیچ میانجیگری به جز برنده شدن با قدرت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، زمانی که من از صفات نیکو و زیبای تو سخن میگویم، میدانم که عقل و عقلانیت قادر به درک و بیان تمام زیباییها و ارزشهای تو نیست.
هوش مصنوعی: ستایش و تعریف تو فراتر از حد و اندازههاست؛ چگونه میتوان به نهایت آن دست یافت یا آن را محدود کرد؟
هوش مصنوعی: جز یکی از هزار، صفات تو را نمیتوان نوشت و هیچکدام از توصیفها نتوانستهاند زیباییهای تو را به درستی بیان کنند.
هوش مصنوعی: دل شکسته امید دارد که با شکستگیهایش، وزن و زیبایی شعر خود را حفظ کند و این نقصها را بپذیرد.
هوش مصنوعی: من این شعر را در یک روز سرودم و به خدا قسم، به خاطر ادعای شعر بودن این قصیده، برایم تأثیری بزرگ داشت.
هوش مصنوعی: من از آن پس که دعای بقا را ترک میکنم، متوجه میشوم که دعای تو از فرشتهای ناخوشایند برخاسته است.
هوش مصنوعی: همیشه که شب با همه لشکرش میآید، روز هم به نوبه خود، مانند لشکر شب، برمیخیزد و پیروز میشود.
هوش مصنوعی: برای تو غمی نباشد و خداوند عمری به تو عطا کند که سالها و ماهها بر آن افزوده شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
ز کام و آرزوی خویش گم شدهست دلم
[...]
گل شکفته نماند مگر بصورت حور
خروش رعد نماند مگر بنفخه صور
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
ره دراز و غریبی و فرقت جانان
[...]
جهان سرای غرورست، نی سرای سرور
طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
بعاقبت بحسام هوان شود مجروح
دلی که او بحطام جهان شود مسرور
فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.