گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

آمد عشور و در همه ماتم گرفته است

آه این چه ماتم است که عالم گرفته است

ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم

کاین برق به سینه محرم گرفته است

زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا

کز خون اهل بیت نبی نم گرفته است

زان غم که گشت آب فرات از حسین دور

طوفان غصه در دل زمزم گرفته است

بست از حسین آب و بسگ میدهد یزید

این سگ ببین که صورت آدم گرفته است

سوز دل کباب حسینش چه غم بود

مستی که خود شراب دمادم گرفته است

حلقی برید شمر لعین کز نسیم او

بویی است اینکه عیسی مریم گرفته است

بر نیزه نیست سرخی خون از سر حسین

کآتش بجان نیزه و پرچم گرفته است

ناوک زدند بر دل طفلی که از عطش

پیکان آبدار به مرهم گرفته است

کس را مجال نطق درین داوری کجاست

روح القدس درین سخنش دم گرفته است

حلقی که تشنه دم آبیست چون خورد

تیغی که زهر آب ز ارقم گرفته است

زان هر محرم است جهان تا جهان سیاه

کان آفتاب ماه محرم گرفته است

تنها در میانه ما شور این عزاست

کاین شور در زمین و زمان هم گرفته است

زین دود سینه ها که برآمد عجب مدار

گر تیرگی در آینه جم گرفته است

پیداست حال گریه شبهای تا بروز

در سبزه زار چرخ که شبنم گرفته است

سیمرغ وار گم شد ازین غصه خرمی

کز قاف تا بهقاف جهان غم گرفته است

تا خرمی نمود یزید از عزای شاه

مارا کدورت از دل خرم گرفته است

دنیا بدین خرید یزید این خری ببین

کو ترک یوسف از پی درهم گرفته است

گر زانکه رو بقبله یزید آورد چه سود

چون در بروی قبله اعظم گرفته است

جان یزید کی رهد از آتش حجیم

کورا خدا گرفته و محک گرفته است

نگرفت چرخ دست کسی را بیکدم آب

کو دست صد هزار چو حاتم گرفته است

چرخ فلک که راه او نمی برد

خود را چنین بلند و معظم گرفته است

از بار منت کرم خاندان اوست

پشت فلک که همچو کمان خم گرفته است

زان سپهر خون جگر گوشه اش بریخت

شیری که صدهزار چو رستم گرفته است

پیوسته گرچه کار اجل صید کردن است

صیدی چنین بدام فنا گرفته است

یارب بنورت مرقد شهزاده یی کزو

شمع مراد شبلی و ادهم گرفته است

کز لطف اهل بیت نبی یاوریش ده

اهلی که گوشه از غم عالم گرفته است