گنجور

 
افسرالملوک عاملی

دَیِوکَس، نخستین شَهِ ماد بود

وز او سر به سر، کشور آباد بود

بسی بود آن شاه با عدل و داد

کریم و جوانمرد و نیکو نهاد

گزیدند او را به شاهنشهی

نشاندند وی را به گاهِ مِهی

چو بر گاه شد شاهِ با عدل و داد

کلاهِ بزرگی به سر بر نهاد

بفرمود تا شارسان ساختند

یکی شهر زیبا بیاراستند

در آن شارسان هفت دژ شد پدید

چنان شهر تا آن زمان کس ندید

یکی بر یکی برتری داشتی

که بر آسمان سر برافراشتی

چو رنگین کمان، هفت دژ شد عیان

که از هفت اورنگ بودی نشان

ز سبز و سفید و ز سرخ و ز زرد

بنفش و سیه‌رنگ و هم لاژورد

چو جنت یکی شهر آمد پدید

چنو در جهان کس ندید و شنید

ببخشید شه، نعمتِ بیکران

هنر پروران را کران تا کران

سپس جشن شاهانه آراستند

به شادی فزوده ز غم کاستند

بر او هکمتانه نهادند نام

فشاندند دست و گرفتند جام

ز غوغای طبل و ز آوای کوس

بلرزید نُه گنبدِ آبنوس

بدین گونه شه، کشور آباد کرد

یکی شهر، هر گوشه بنیاد کرد

چنین‌اند شاهانِ نیکو سرشت

که سازند دنیا چو باغ بهشت

 
sunny dark_mode