گنجور

 
ادیب الممالک

خداوندا حدیثی با تو گویم

که تصدیقش نماید دشمن و دوست

شکوفه سرزد است از شاخ بادام

ولی بادام من ماند است در پوست

بگو تا پوست از تن برکشندش

که گرگی خیره سر در چرم آهوست

برادر زاده سردار منصور

نصاری بودنش آخر نه نیکوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

به مادرم گفتم ای بد مهر مادر

نبیره دوست من دشمن نه نیکوست

جوابم داد گفتا دشمن تست

نباشد دشمن دشمن به جز دوست

عبدالقادر گیلانی

گنه کردی بگو کردیم ای دوست

که بعد از کار بد این توبه نیکوست

گنه کردن اگرچه خوی توگشت

ولی عفو گناهت هم مرا خوست

توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه