گنجور

 
ادیب الممالک

ای مفخر دودمان تیمور

ای سوره فضل و آیت نور

این بنده از آن درخت سرسبز

در صبح سپید و شام دیجور

اندر پی اقتباس نورم

همچون موسی ز نخله طور

اخلاص مرا بحضرت خود

دانی که عیان بود نه مستور

مهر تو درون سینه من

بنهفته چو می درون انگور

ای قطب رجای آدمیت

ای مرکز احتیاج جمهور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای یار سرود و آب انگور

نه یار منی به حق والطور

معزول شده است جان ز هرچه

داده است بر آنت دهر منشور

می گوی محال ز آنکه خفته

[...]

امیر معزی

از خلد گرفت بوستان نور

پیرایه و جامه یافت از حور

جامه ز حریر و حُلّه دارد

سرمایه ز لعل و درّ منثور

بودند چهار مه درختان

[...]

عبدالقادر گیلانی

ای قصر رسالت تو معمور

منشورِ رسالت از تو مشهور

خدّام ترا غلام گشته

کیخسرو کیقباد و فغفور

در جمله کائنات گویند

[...]

مولانا

نزدیک توام مرا مبین دور

پهلوی منی مباش مهجور

آن کس که بعید شد ز معمار

کی گردد کارهاش معمور

چشمی که ز چشم من طرب یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه