گنجور

 
ادیب الممالک

به زیر سایه شاهی که مهر از پرتوش زاید

ولی حق که بر خورشید رخت از نور بخشاید

امیرالملک فرخ فر حبیب الله خان خواهد

به جشن عیش خود فرق از فرح بر فرقدان ساید

تمنا دارم از آن شمس طالع کز ره شفقت

ز نور چهر روشن بزم یاران را بیاراید

سوی دروازه دولاب و کوچه مسجد سنگی

در قایمقامی باغ را با شوق بگشاید

سرای نمره دو جنب یخچال صغیران را

بپرسد و اندر آنجا از در رحمت درون آید

به دل با دوستان جوشد به لب شهد و شکر نوشد

حدیث نغز بنیوشد غذایی نوش فرماید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید

تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید

می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید

گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید

نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید

[...]

ناصرخسرو

یکی بی‌جان و بی‌تن ابلق اسپی کاو نفرساید

به کوه و دشت و دریا بر همی‌‎تازد که ناساید

سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر

یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید

سواران خفته‌اند وین اسپ بر سرشان همی‌‎تازد

[...]

میبدی

کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید

چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید

سید حسن غزنوی

جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید

که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید

خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد

مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید

چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند

[...]

حکیم نزاری

ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید

مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید

چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد

چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید

از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه