گنجور

 
ادیب الممالک

چینیان باک مدارید و دل آسوده شوید

هم به پیروزیتان باد و اقبال نوید

چین بسی لشکری بری و بحری دارد

که بدیشان بتوان داشت دو صد گونه امید

سپه خشکی و دریائی ما هر شب و روز

افکند لرزه باندام همه زرد و سپید

لیک افسوس که این سرو خرامان در باغ

تنش از جنبش این باد بلرزد چون بید

دیرگاهی است که بر کشته ما میتابد

هر سحرگه که ز خاور بدرخشد خورشید

روزگاریست که در ماتم ما مینالد

هر شبانگه که زند زخمه به بربط ناهید

تا که باشد بکف روس ولادیوستک

آنکه دروازه چین است و بشرق است کلید

کره را گوی به دریا فکند رخت شکیب

ژاپنی توپ چو تندر برخروشد جاوید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه