گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم

در خصومت بر خویشتن فراز کنم

زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم

نه ممکن است‌ که من خود زعشق باز کنم

زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه

[...]

مولانا

همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم

همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم

حرام دارم با مردمان سخن گفتن

و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم

هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند

[...]

حکیم نزاری

شبی بود به مهی خلوتی که ساز کنم

خروس بانگ کند تا نگاه باز کنم

رقیب دشمن و قصه دراز و شب کوتاه

مجال نیست که با دوست شرح راز کنم

به روز محتسبان دافع و به شب عسسان

[...]

اهلی شیرازی

خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم

بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم

شبی بخلوت تاریک من بود یارب

که همچو شمع درآیی و در فراز کنم

کرشمه یی کن و جامی بیار ای ساقی

[...]

صائب تبریزی

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم

به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم

ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم

ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم

مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه