گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

روایت است که چون از وطن نمود سفر

به سوی کرببلا آن امام تشنه جگر

علیله دخترکی در مدینه فاطمه نام

به جای ماند از آن شهریار عرش مقام

همیشه با تن تبدار و اشک و ناله و آه

به راه کرببلا مانده بود چشم به راه

به فکر اینکه رسد از پدر به او خبری

مدام داشت مهیا اساس نوحه‌گری

به غیر آه جهانسوز اهل راز نداشت

به چاره دل افسرده دلنواز نداشت

نشسته بود شب و روز با هجوم بلا

در انتظار پدر چشم سوی کرببلا

نوشته بود یکی نامه آن علیله زار

برای خسرو لب تشنه با تن تب‌دار

عریضه ورقش پرده دل غمناک

مدادش از اثر خون دیده نمناک

کتابتی کلماتش همه شرر انگیز

عبارتش همه پرحسرت و قیامت خیز

اراده داشت که آن نامه را بهانه کند

به کوفه نزد پدر قاصدی روانه کند

حکایت دل پر خون خویش سرتاسر

نوشته بود در آن نامه از برای پدر

گرفت یک عرب نامه را از آن دلخون

به عزم کرببلا گشت از مدینه برون

نمود طی ره مقصود روز و شب ز وفا

به دشت ماریه آمد به ظهر عاشورا

به ساعتی که ز بیداد خلق کوفه و شام

شهید گشته محبان شاه تشنه تمام

عزیز فاطمه لب‌تشنه و غریب و وحید

ستاده یکه و تنها به نزد جیش یزید

عرب دو دست ادب را به سینه نزد امام

نهاد و کرد بدان شاه کم سپاه سلام

شه شهید دم عیسوی ز هم بگشود

به لطف خاص جواب سلام او فرمود

به گریه گفت که ای قاصد خجسته پیام

تو کیستی که نمودی بدین غریب سلام

ز چهره تو هویدا بود بوجه حسن

حدیث محنت و اماندگان اهل وطن

نمود عرض که ای مظهر صفات خدا

مراست نامه‌ای از نزد دختر صغرا

گرفت از عرب آن شاه بی‌سپاه و حشم

کتاب و دل پرخون روانه شد به حرم

به دور خویش زنان را تمام جمع نمود

ز روی نامه صغری ز مهر مهر گشود

نوشته بود در آن نامه کای جناب پدر

نموده‌ای ز چه از این علیله قطع نظر

نما مرا ز وفا سربلند نزد کسان

سلام من بعموها و عمه‌ها برسان

بگو به حضرت عباس کای عموی رشید

ز دوری تو ز دنیا بریده‌ام امید

فدایی سر و جان تو باد جان و سرم

عمو به کرببلا کن حمایت پدرم

اگر به کرببلا گشته قاسم داماد

عروس را بده از جای من مبارک باد

زند همیشه مرا مرغ روح در تن پر

ز حسرت گل روی برادرم اکبر

بگو به اکبر یوسف جمال مه سیما

بیا مرا ز مدینه ببر به کرب و بلا

مرا به سر هوس دیدن سکینه بود

ز زندگی دل من سیر در مدینه بود

کنم به دامن او جای تا بدون تعب

بیا مرا برسان پیش عمه‌ام زینب

از این علیله هجران کشیده بیمار

رسان سلام به نزدیک عابد تب دار

شها (بصامت) حسرت نصیب کن نظری

که در عزای تو دارد همیشه نوحه گری

گناهکارم و غیر از تو عذرخواهی نیست

مرا به روز قیامت دگر پناهی نیست

به حق اکبر در خون طپیده بی‌سر

مکن ز جانب این روسیاه قطع نظر

 
 
 
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]