خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد
گَرد آن خاکم که باد از کوی مهرویی برد
از هواداری به جان جویم نسیم صبح را
تا سلامی از من بیدل، به دلجویی برد
چون ز هر سویی نشانی میدهندش، میدهم
خاک خود بر باد تا هر ذرهای سویی برد
با سر زلفت مرا سربسته رازی هست از آن
دم نمییارم زدن، ترسم صبا بویی برد
بر سرت چندان پریشان جمع میبینم که گر
بر فشانی عِقد گیسو، هر دلی مویی برد
تاب مویت نیست رویت را ز پیشش دور کن
حیف باشد نازنینی بار هندویی برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر ز چین سنبل زلفت صبا بوئی برد
نافهٔ مشک ختن گیرد به هر سوئی برد
دل به دست باد خواهم داد هر چه باد باد
لیکن آن بادی که از خاک درت بوئی برد
خاک آن بادم که ما را در هوای عشق تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.