فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
شکرست آن لعل و دلها زان شکارش میشود
گنج حسن و دلبری زیر نگین لعل اوست
لا جرم دل در سر زلف چو مارش میشود
بارها از بند او آزاد کردم خویش را
باز دل در بند زلف تابدارش میشود
بیدلی را عیب کردم در غم او، عقل گفت:
چون کند مسکین؟ که از دست اختیارش میشود
طالب گل مدعی باشد که رخ درهم کشد
ورنه وقت چیدن اندر دیده خارش میشود
عاشق بیچاره راز خویش میپوشد، ولی
راز دل پیدا ز چشم اشکبارش میشود
اوحدی آشفته شد تا آن نگار از دست رفت
رخ به خون دل ز بهر آن نگارش میشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.