مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
زلفت ز رشک تیره شود چشمِ روشنش
ور بت پرست رویِ تو بیند به اعتقاد
لازم شود چو توبۀ من بت شکستنش
روح الامین اگر تنِ او بیند از خیال
هم در خیالِ آن چو خیالی شود تنش
وصلت که دید چون به خیالت نمی رسد
کس تا نمی کند غمِ هجرت چو سوزنش
صیدِ کندِ زلفِ تو شد هر کجا دلی ست
لطفی بکن به دوش دگربار مفکنش
گر ماه در کمندِ تو باشد غریب نیست
خورشید نادرست کمندی به گردنش
رویت ز بیمِ فتنه که غوغا شود مگر
با خلق از آن سبب بنمایی نهفتنش
اشکم ز شوقِ حلقۀ گوشت برون جهد
از دیده هر زمان و بگیرم به دامنش
عکسِ خیالِ تست جگر گوشۀ دلم
ز آن بر کنارِ دیده نشانم مُمکَنش
نقشِ توام ز دیدۀ ظاهر نمی رود
الّا به می که بی خبرم می کند فنش
گلشن کند چو می به نزاری رسد ز شوق
یادِ تو کلبۀ دلِ تاریک روشنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.