من که باشم که مرا چون و چرایی باشد
یا چه مرغم که مرا با تو هوایی باشد
شدم از دست خیال تو چو سوزن باریک
سر آن رشته هم القصه ز جایی باشد
گرنه سر در سر کار تو کنم پس دیگر
چه به تدبیر چو من بی سروپایی باشد
می نمایند به یکدیگرم از دور عوام
هرکه عاشق شود انگشت نمایی باشد
چون زبان در دهن خلق فتادم آری
برود بر سر هرکس که قضایی باشد
نشود هیچ خردمند از این سان که منم
سخرهء عشق مگر شیفته رایی باشد
همه تشنیع کسان بر سر می خوردن ماست
پیش ما خوردن می سهل خطایی باشد
ببرم زنگ کدورت به می از طبع فقیه
گر میان من او هیچ صفایی باشد
سر سودا زدهای را چو نزاری جز می
نیست ممکن که دگر هیچ دوایی باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل همان به که گرفتار هوائی باشد
سر همان به که نثار کف پائی باشد
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست اگر امید دوائی باشد
دامن یار به دست آر و ره میکده گیر
[...]
گفتم ای دل مگرش مهر و وفایی باشد
یا به درد من دلخسته دوایی باشد
دل ببرد از من بیچاره و در پای افکند
بیشتر زین به جهان جور و جفایی باشد
به در خلوت وصلش شدم از غایت شوق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.