گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

منم نزاریِ قلاّشِ رندِ عاشقِ مست

هر آدمی که چو من شد ز ننگ و نام برست

دلم ز خرقۀ ناموس زاهدان بگرفت

مریدِ خم چه عجب گر ز خانقاه بجست

برو تکی ز پَسَم می زنند و می گویند

که شیخ باز شرابک بخورد و توبه شکست

به گردنِ من اگر خونِ توبه نیست حلال

حرام زاده چرا طعنه می زند پیوست

اگر به زرق روم ازرقی توانم داشت

و گر چو سرو نباشم قبا نیارم بست

نصیحتم مکن ای یار لطف کن برخیز

محبّت است و لیکن به دشمنی بنشست

کنون محّبِ جوانم مریدِ پیر نی ام

غلامِ زاهده ام بعد ازین نه زهدپرست

گهم به خانقه آرند با قبا هش یار

گهی ز می کده با خرقه می کشندم مست

به پیشِ شحنه برند این غزل اولام اولام

ز بعدِ آن که بگرداندند دست به دست

ز بهرِ آن که چو یک شاخِ طاعت است چرا

نخست شاخ ز شهدست و آن دگر ز کبست

چرا ز فرقت هفتاد و سه یکی ناجی ست

چه گونه دوزخی اند آن دگر ده و دو و شست